چند پارتی یونگیـــ
7 پایان
+چی داری میگی بچه.... کاش... کاش فقط... یکم میتونستم در برابرت مقاومت کنم... اههه برو اونور یونگی... میدونی چ بلایی داری سر جفتمون... میاری؟ *صداهای ناگوار*
_چه بلایی؟عاشق شدن جرمه؟
+الان؟... الان موقش نیس... تو از خیلی چیزا خبر نداری
_هیچی واسه من مهم نیست،هیچی....
+*گاز گرفتن از گردن پر مهر حاج آقا یونگی😐*
+تو... برام... خیلی خیلی لذت بخشی...
_پس مایلی این لذت تا عاخر عمر همراهت باشه؟!
+آ... آرع... یونگی... آرع...
×*برای بار عاخر خودمو به در زدم....بلخره باز شد و رفتم داخل...با صحنه ایی که دیدم چشام چارتا شد...خابه؟توهمه؟....اون بچه... ا/ت با...با اون بچه بهم خیانت کرده؟مسخرس...
×شما....شما دوتا دارین چه غلطی میکنین؟*داد
+من.. *تا خاست حرف بزنه یونگی گف...
_متاسفم ولی یه حقیقتیه که باید بفهمی!...اون هیچوقت تورو دوست نداشت و تو دلش واست هیچ جایی نبود
×این...این چرتوپرتا چیه میگی؟
_این چرتوپرتا حقیقته پدرجان!
×تو...تو بگو که اینطور نیست*روبه ا/ت
+*چشمامو محکم رو هم فشار دادم، از شدت «چیز های خوب» نمیتونستم حرف بزنم....
+من نمیدونم... دارم... چیکار میکنم
+*نمیتونستم چشمامو باز کنم و محکم تو همون حالت بازو های یونگی و گرفتم
+من نمیدونم... دارم... چیکار میکنم
×*دست ا/ت رو محکم میگیره و فشار میده*حرف بزن*داد
+نم... نمیتونم*باز کردن دهن برای نفس کشیدن
_*دست ا/ت رو از تو دست پدرش میکشه بیرون*چی بگه؟!بگه که ازت متنفره؟بگه که حالش ازت بهم میخوره؟اون تورو نمیخاد و تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی!
+*محکم دستامو دور گردن یونگی حلقه کردم و سرمو بردم تو گردنش
+من حالم خوب نیس یونگی*آروم، نفس نفس میزنه
×پسره ی....یروز از اینکارتون پشیمون میشین...*اونجا رو ترک میکنه
_*ا/ت رو از بغلش میاره بیرون*خو...خوبی؟
_قرص....قرشت کجاعه؟
+*نفس نفس زدن*
+قرص من... تویی... تویی ک الان اینجوریم... کردی...
_*لباشو روی لبای ا/ت میزاره و اون به سمت تخت هدایت میکنه....
تامامممممم
ات=@kim_rn
یونگی و بابای یونگی=@misoo_568
ینی دیالوگای ات و آر ان نوشت و دیالوگای یونگی و باباشو میسو
+چی داری میگی بچه.... کاش... کاش فقط... یکم میتونستم در برابرت مقاومت کنم... اههه برو اونور یونگی... میدونی چ بلایی داری سر جفتمون... میاری؟ *صداهای ناگوار*
_چه بلایی؟عاشق شدن جرمه؟
+الان؟... الان موقش نیس... تو از خیلی چیزا خبر نداری
_هیچی واسه من مهم نیست،هیچی....
+*گاز گرفتن از گردن پر مهر حاج آقا یونگی😐*
+تو... برام... خیلی خیلی لذت بخشی...
_پس مایلی این لذت تا عاخر عمر همراهت باشه؟!
+آ... آرع... یونگی... آرع...
×*برای بار عاخر خودمو به در زدم....بلخره باز شد و رفتم داخل...با صحنه ایی که دیدم چشام چارتا شد...خابه؟توهمه؟....اون بچه... ا/ت با...با اون بچه بهم خیانت کرده؟مسخرس...
×شما....شما دوتا دارین چه غلطی میکنین؟*داد
+من.. *تا خاست حرف بزنه یونگی گف...
_متاسفم ولی یه حقیقتیه که باید بفهمی!...اون هیچوقت تورو دوست نداشت و تو دلش واست هیچ جایی نبود
×این...این چرتوپرتا چیه میگی؟
_این چرتوپرتا حقیقته پدرجان!
×تو...تو بگو که اینطور نیست*روبه ا/ت
+*چشمامو محکم رو هم فشار دادم، از شدت «چیز های خوب» نمیتونستم حرف بزنم....
+من نمیدونم... دارم... چیکار میکنم
+*نمیتونستم چشمامو باز کنم و محکم تو همون حالت بازو های یونگی و گرفتم
+من نمیدونم... دارم... چیکار میکنم
×*دست ا/ت رو محکم میگیره و فشار میده*حرف بزن*داد
+نم... نمیتونم*باز کردن دهن برای نفس کشیدن
_*دست ا/ت رو از تو دست پدرش میکشه بیرون*چی بگه؟!بگه که ازت متنفره؟بگه که حالش ازت بهم میخوره؟اون تورو نمیخاد و تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی!
+*محکم دستامو دور گردن یونگی حلقه کردم و سرمو بردم تو گردنش
+من حالم خوب نیس یونگی*آروم، نفس نفس میزنه
×پسره ی....یروز از اینکارتون پشیمون میشین...*اونجا رو ترک میکنه
_*ا/ت رو از بغلش میاره بیرون*خو...خوبی؟
_قرص....قرشت کجاعه؟
+*نفس نفس زدن*
+قرص من... تویی... تویی ک الان اینجوریم... کردی...
_*لباشو روی لبای ا/ت میزاره و اون به سمت تخت هدایت میکنه....
تامامممممم
ات=@kim_rn
یونگی و بابای یونگی=@misoo_568
ینی دیالوگای ات و آر ان نوشت و دیالوگای یونگی و باباشو میسو
۴۰.۰k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.