زندگی به صرف شیرکاکائو و آب هویج
از زبان دازای: بلاخره مهمونی تموم شد و امیلیا رفت توی اتاقش رفتم پیش چویا سرش رو میز بود صداش کردم سرش رو بالا آورد فهمیدم که مست شده بردمش به اتاقم رو تخت گذاشتمش سریع خوابش برد اینقدر ناز خوابیده بود که دلم می خواست کلی بوسه بهش بزنم کنارش خوابم برد
/\_/\
با صدای گریه بیدار شدم دیدم که چویا داره گریه میکنه فهمیدم چه فکری کرده بود که اینجوری گریه می کرد داشتم از درون بخاطر خنگ بودنش می ترکیدم ولی باید آرومش می کردم که یهو امیلیا اومد تو اتاق خوب فکر کنم باید عشقم رو نشونش میدادم یه بوسه ی محکم رو سر چویا زدم و گفتم چویا آروم باش و بعد رفتم سمت امیلیا گفتم اینجا چیکار می کنی
& عزیزم این کیه
+این عشق منه
از اتاق بیرون اومدم و بهش گفتم برو کنار نزدیکش نمیشی
& آخه این هرزه کیه
محکم یه سیلی بهش زدم و گفتم چویا هرزه نیست یه بار دیگه این حرف رو بزنی از زندگی پشیمون میشی
رفتم تو اتاقم چویا نشسته بود گفتم من کاری باهات نکردم بیا بریم دستش رو گرفتم و رفتیم بیرون یه صبحونه خوردیم و بعد رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونه اش وسط راه بهم گفت که وایسم ماشین رو پارک کردم رفت سمت قبر ها کنار یه مزار نشست یکم دور تر وایسادم تا راحت باشه که صداش رو شنیدم که داشت یه آهنگ می خوند:
لالا کن دختر زیبای شبنم🌠
لالا کن روی زانوی شقایق🌺
بخواب تا رنگ بی مهری نبینی❤️🩹
تو بیداری یه که تلخه حقایق🙂
تو مثل التماس من میمونی🥺
که یک شب روی شونه هاش چکیدم💕
سرم گرم نوازش های اون بود❤️
که خوابم برد و کوچش رو ندیدم🥲
حالا من موندم و یه کنج خلوت 😞
که از سقفش غریبی چکه کرده💧
طلاتم های امواج جدایی🌠
زده کاشونم و صد تکه کرده🙃
دلم می خواست پس از اون خوابه شیرین😴
دیگه چشمم به دنیا وا نمیشد😔
میون قلب متلوکم نشونی دیگه از خاطره پیدا نمیشد🥀
/\_/\
با صدای گریه بیدار شدم دیدم که چویا داره گریه میکنه فهمیدم چه فکری کرده بود که اینجوری گریه می کرد داشتم از درون بخاطر خنگ بودنش می ترکیدم ولی باید آرومش می کردم که یهو امیلیا اومد تو اتاق خوب فکر کنم باید عشقم رو نشونش میدادم یه بوسه ی محکم رو سر چویا زدم و گفتم چویا آروم باش و بعد رفتم سمت امیلیا گفتم اینجا چیکار می کنی
& عزیزم این کیه
+این عشق منه
از اتاق بیرون اومدم و بهش گفتم برو کنار نزدیکش نمیشی
& آخه این هرزه کیه
محکم یه سیلی بهش زدم و گفتم چویا هرزه نیست یه بار دیگه این حرف رو بزنی از زندگی پشیمون میشی
رفتم تو اتاقم چویا نشسته بود گفتم من کاری باهات نکردم بیا بریم دستش رو گرفتم و رفتیم بیرون یه صبحونه خوردیم و بعد رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونه اش وسط راه بهم گفت که وایسم ماشین رو پارک کردم رفت سمت قبر ها کنار یه مزار نشست یکم دور تر وایسادم تا راحت باشه که صداش رو شنیدم که داشت یه آهنگ می خوند:
لالا کن دختر زیبای شبنم🌠
لالا کن روی زانوی شقایق🌺
بخواب تا رنگ بی مهری نبینی❤️🩹
تو بیداری یه که تلخه حقایق🙂
تو مثل التماس من میمونی🥺
که یک شب روی شونه هاش چکیدم💕
سرم گرم نوازش های اون بود❤️
که خوابم برد و کوچش رو ندیدم🥲
حالا من موندم و یه کنج خلوت 😞
که از سقفش غریبی چکه کرده💧
طلاتم های امواج جدایی🌠
زده کاشونم و صد تکه کرده🙃
دلم می خواست پس از اون خوابه شیرین😴
دیگه چشمم به دنیا وا نمیشد😔
میون قلب متلوکم نشونی دیگه از خاطره پیدا نمیشد🥀
۹.۵k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.