bad girl p: 44
یوهان: باشه، خب راستش بغیراز کوک، نامی، جیمین، ته، شوگا کسی نمیدونه شغلمو راستش من مافیام
هانا: واقعا (ذوق)
یوهان: اوهوم، وقتی ایتالیا بودم دیگه میلی به دکتری نداشتم یه دوستم اونجا داشتم کره ای، ایتالیایی بود اون پیشنهاد داد که یه باند مافیا بزنیم اولش قبول نکردم ولی بعدش که فک کردم یکم خوشم اومد قبول کردم یه باند مافیا زدیم که الان جز بزرگترین باند های جهانه ولی هردوتامون واسه اینکه کسی نشناستمون چهره مونو میپوشونیم حتی تو خیلی از مهمونی ها باباتو دیدم ولی هیچکس چهره ی مارو ندیده حتی زیر دستامون هرکیم دیده تا الان مرده همه منو به اسم قاتل بدون چهره میشناسن خلاصه به مامانم نگی اصلا
هانا: ادمم حتما میکشی وای خوشبحالت، خیالت راحت نمیگم، یعنی الان من با قاتل بدون چهره بزرگ دارم حرف میزنم خدااا این همه خبرتو یه روز
یوهان: حالا پاشو بریم تو سرما بخوری حوصله ی مریض داری ندارم
هانا: ولی چرا میخوای بادیگارد شخصی من شی
یوهان: چون همیشه بتونم از خواهر کوچولوم محافظت کنم
هانا: همسنیما
رفتیم داخل رفتم اتاقم لبایامو عوض کردم دراز کشیدم رو تختم گوشیمو برداشتم دیدم بچه هاتو گروه پیام دادن(گروه ماله خودشون یعنی هانا، کوک، جیمین، ته، فیلیکس، هیونجین، سوهو، سوک یون، سوجون، سوآ، شوگا، سویون، مینهو، سوجین، ووجین، نامی) سوهو گفته بود فردا بریم بار همه بچه ها هم موافقت کردن که منم گفتم باشه قرارشد فردا ساعت6بریم بار
گرفتم خوابیدم
صبح با غر زدنای مامانم بیدار شدم
هانا: مامان تروخدا ولم کن اول صبحی
یونهی: اول صبح چیه ساعت2بعداز ظهره
مث جت بلن شدم نشستم
هانا: چطور اینقد خوابیدم؟
یونهی: منم موندم پاشو بیا ناهارتو بخور منو باباتم داریم میریم شرکت
هانا: باشه
مامان رف پاشدم رفتم دسشویی دست و صورتمو شستم رفتم پیش اجوما ناهر خوردم سر ناهار انقد با یوهان کرم ریختیم اجوما از اشپزخونه انداختمون بیرون
یوهان: خب چیکار کنیم حوصلم پوکید
هانا: الن ساعت2:30ساعت 6میریم بار الان بریم باشگاه؟
یوهان: بریم
رفتیم اتاقامون لباسامونو عوض کردیم باهم رفتیم باشگاه خودم
ساعت4بود دیگه دست ازورزش هردوتامون برداشتیم رفتیم خونه یه راس رفتیم سمت اتاقامون دوش گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم لباس پوشیدم(اسلاید2) موهامو گوجه ای بستم ساعتو نگاه کردم5:45بود در اتاقم باز شد یوهان اومد داخل
یوهان: زودباش بریم دیر شد
هانا: اوکی
اسلاید1 یوهان
هانا: واقعا (ذوق)
یوهان: اوهوم، وقتی ایتالیا بودم دیگه میلی به دکتری نداشتم یه دوستم اونجا داشتم کره ای، ایتالیایی بود اون پیشنهاد داد که یه باند مافیا بزنیم اولش قبول نکردم ولی بعدش که فک کردم یکم خوشم اومد قبول کردم یه باند مافیا زدیم که الان جز بزرگترین باند های جهانه ولی هردوتامون واسه اینکه کسی نشناستمون چهره مونو میپوشونیم حتی تو خیلی از مهمونی ها باباتو دیدم ولی هیچکس چهره ی مارو ندیده حتی زیر دستامون هرکیم دیده تا الان مرده همه منو به اسم قاتل بدون چهره میشناسن خلاصه به مامانم نگی اصلا
هانا: ادمم حتما میکشی وای خوشبحالت، خیالت راحت نمیگم، یعنی الان من با قاتل بدون چهره بزرگ دارم حرف میزنم خدااا این همه خبرتو یه روز
یوهان: حالا پاشو بریم تو سرما بخوری حوصله ی مریض داری ندارم
هانا: ولی چرا میخوای بادیگارد شخصی من شی
یوهان: چون همیشه بتونم از خواهر کوچولوم محافظت کنم
هانا: همسنیما
رفتیم داخل رفتم اتاقم لبایامو عوض کردم دراز کشیدم رو تختم گوشیمو برداشتم دیدم بچه هاتو گروه پیام دادن(گروه ماله خودشون یعنی هانا، کوک، جیمین، ته، فیلیکس، هیونجین، سوهو، سوک یون، سوجون، سوآ، شوگا، سویون، مینهو، سوجین، ووجین، نامی) سوهو گفته بود فردا بریم بار همه بچه ها هم موافقت کردن که منم گفتم باشه قرارشد فردا ساعت6بریم بار
گرفتم خوابیدم
صبح با غر زدنای مامانم بیدار شدم
هانا: مامان تروخدا ولم کن اول صبحی
یونهی: اول صبح چیه ساعت2بعداز ظهره
مث جت بلن شدم نشستم
هانا: چطور اینقد خوابیدم؟
یونهی: منم موندم پاشو بیا ناهارتو بخور منو باباتم داریم میریم شرکت
هانا: باشه
مامان رف پاشدم رفتم دسشویی دست و صورتمو شستم رفتم پیش اجوما ناهر خوردم سر ناهار انقد با یوهان کرم ریختیم اجوما از اشپزخونه انداختمون بیرون
یوهان: خب چیکار کنیم حوصلم پوکید
هانا: الن ساعت2:30ساعت 6میریم بار الان بریم باشگاه؟
یوهان: بریم
رفتیم اتاقامون لباسامونو عوض کردیم باهم رفتیم باشگاه خودم
ساعت4بود دیگه دست ازورزش هردوتامون برداشتیم رفتیم خونه یه راس رفتیم سمت اتاقامون دوش گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم لباس پوشیدم(اسلاید2) موهامو گوجه ای بستم ساعتو نگاه کردم5:45بود در اتاقم باز شد یوهان اومد داخل
یوهان: زودباش بریم دیر شد
هانا: اوکی
اسلاید1 یوهان
۸.۵k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.