وانشات تهیونگ
blackpinkfictions پارت6
..سوار ماشین شدم و روندم سمت شرکت
پرونده هارو برداشتم که برم سمت اتاقم که آقای کیم صدام زد- لیسا
برگشتم سمتش- بفرمایین
لبخندی زد- برو خونه برادرت تازه برگشته بقیه پروژه رو توی .خونه میتونی تموم کنی
.تعجب کردم این مرد لبخند زده بود برای اولین بار
..این پدرو پسر هر لحظه بیشتر باعث تعجب من میشن
..رفتم خونه هوا تاریک بود ماشینو تو پارکینگ پارک کردم و بلند بلند با آهنگ و قر رفتم تو خونه
..کجای اوپااااا بیا میخوام باهات برقصم
..کامان بوی .. حس خیلی خوبی داشتم انگار که مست باشم
...رفتم سمت هال
لبخندی زدم به هوسوک متعجب و گفتم- چیه؟و سمت آشپزخونه ..برگشتم ...
یهو انگار مغزم ارور داده باشه
دوباره برگشتم و چشمامو ریز کردم... انگار خون تو رگام یخ بست- تو،تو اینجا چیکا میکنی؟؟
جو خیلی سنگین بود هوسوک یه نگاه به اون میکرد یه نگا به من- شما مگه هو دیدین اصلا؟
نه صدایی از من در اومد نه از اون
...هوسوک- با شما،ما
درحالی که همونطور خشکم زده بود شنیدم که پسره ..هه پسره
...حتی اسمشم نمیدونم
آه آره هوسوک ما همو امروز دیدیم لیسا داره روی پروژه من کار-..میکنه
..هوسوک تا خواست چیزی بگه
اون دهنشو باز کرد-اون به درخت میگن ، من اسم دارم.. اسمم ..کیم تهیونگه
بعله پس اسم داشتی و من نفهمیدم،نه به تو کافه بودنش نه به ...الان
هوسوک پرید وسط- هی بچه ها صب کنید لیسا، تهیونگ منو تو رو می شناسه مگه عجیبه؟پدرش مارو نجات دادا.. انتظار داری ...منو اون همو نشناسیم.. دیروز باهم از آمریکا اومدیم
هر لحظه حس میکرد داره یه شاخ بزرگم رو سر درمیاد این همه شوک برای امروز کافی بود... به اون رفتارا و اینا بودن این..
..یعنی تهیونگ
..لبخند زدم- آهان آره
که هوسوک گفت- راستی مست کردی؟
اخم کردم- سر کار بودما... بعد یهو گفتم- چطور؟
هیچی آخه با خال عجیبی اومدی تو-
.تهیونگ لبخند ریزی زد
دست و پامو گم نکرد- خب تو امروز خونه ای،آقای کیمم گفت ...زود بیام خونه بقیه پروژه رو تو خونه انجام بدم خوشحال بدم خب
.تهیونگ نیش خندی زد
شیطونه میگه بزنم فکشو بیارم پایینا... من چه میدونستم این یارو اینجاعه،تو خونه خودمم نمیتونم بخونم و برقصم..؟
.گندش بزنن روزم خیلی خراب شد
بیخیالی گفتم و ادامه دادم- شام خوردین؟
..هردو تایید کردن
پس داداش جون منتظر من نموندی نه؟ حقم داری دوستت پیشته ..من کیلو چندم اصلا
...اوکی من یه چیزی میخورم میرم بخوابم شما ها خوش باشین-
هوسوک میکشمت برداشتی این پسره رو آوردی خونه خواهرت؟؟
..نمیگی من خواهر مجرد دارم؟بزار فقط بره من من میدونم و تو
در یخچالو باز کردم و با دیدن جعبه پیتزا با خوشحالی برش داشتم
که هوسوک بلند گفت- راستی اون پیزا ماله توعه
پس یادش نرفته بوده داداش گلم فدات شم... میدونستم.. ولی با ..شنیدن جمله بعدیش ..ماسیدم
..تهیونگ زحمت کشید برامون شام گرفت-
ها؟؟؟اون گرفته؟؟؟
داداش من دست و پا نداره که برام شام ..بگیره باید این بشر بگیره
بیخیال لیسا روزت خراب شد نزار بیشتر از این عصابت خورد سه که پوستت چروک میشه. اصلا چه اهمیتی داره که کی خریده مهم اینکه این پیتزا بدجور داره بهم چشمک میزنه و من ...میخوام بخورمششش
........
لایک_فالو_کانت یادتون نره لاوا💜
شرایط شارژ پارت بعد لایک 15+
..سوار ماشین شدم و روندم سمت شرکت
پرونده هارو برداشتم که برم سمت اتاقم که آقای کیم صدام زد- لیسا
برگشتم سمتش- بفرمایین
لبخندی زد- برو خونه برادرت تازه برگشته بقیه پروژه رو توی .خونه میتونی تموم کنی
.تعجب کردم این مرد لبخند زده بود برای اولین بار
..این پدرو پسر هر لحظه بیشتر باعث تعجب من میشن
..رفتم خونه هوا تاریک بود ماشینو تو پارکینگ پارک کردم و بلند بلند با آهنگ و قر رفتم تو خونه
..کجای اوپااااا بیا میخوام باهات برقصم
..کامان بوی .. حس خیلی خوبی داشتم انگار که مست باشم
...رفتم سمت هال
لبخندی زدم به هوسوک متعجب و گفتم- چیه؟و سمت آشپزخونه ..برگشتم ...
یهو انگار مغزم ارور داده باشه
دوباره برگشتم و چشمامو ریز کردم... انگار خون تو رگام یخ بست- تو،تو اینجا چیکا میکنی؟؟
جو خیلی سنگین بود هوسوک یه نگاه به اون میکرد یه نگا به من- شما مگه هو دیدین اصلا؟
نه صدایی از من در اومد نه از اون
...هوسوک- با شما،ما
درحالی که همونطور خشکم زده بود شنیدم که پسره ..هه پسره
...حتی اسمشم نمیدونم
آه آره هوسوک ما همو امروز دیدیم لیسا داره روی پروژه من کار-..میکنه
..هوسوک تا خواست چیزی بگه
اون دهنشو باز کرد-اون به درخت میگن ، من اسم دارم.. اسمم ..کیم تهیونگه
بعله پس اسم داشتی و من نفهمیدم،نه به تو کافه بودنش نه به ...الان
هوسوک پرید وسط- هی بچه ها صب کنید لیسا، تهیونگ منو تو رو می شناسه مگه عجیبه؟پدرش مارو نجات دادا.. انتظار داری ...منو اون همو نشناسیم.. دیروز باهم از آمریکا اومدیم
هر لحظه حس میکرد داره یه شاخ بزرگم رو سر درمیاد این همه شوک برای امروز کافی بود... به اون رفتارا و اینا بودن این..
..یعنی تهیونگ
..لبخند زدم- آهان آره
که هوسوک گفت- راستی مست کردی؟
اخم کردم- سر کار بودما... بعد یهو گفتم- چطور؟
هیچی آخه با خال عجیبی اومدی تو-
.تهیونگ لبخند ریزی زد
دست و پامو گم نکرد- خب تو امروز خونه ای،آقای کیمم گفت ...زود بیام خونه بقیه پروژه رو تو خونه انجام بدم خوشحال بدم خب
.تهیونگ نیش خندی زد
شیطونه میگه بزنم فکشو بیارم پایینا... من چه میدونستم این یارو اینجاعه،تو خونه خودمم نمیتونم بخونم و برقصم..؟
.گندش بزنن روزم خیلی خراب شد
بیخیالی گفتم و ادامه دادم- شام خوردین؟
..هردو تایید کردن
پس داداش جون منتظر من نموندی نه؟ حقم داری دوستت پیشته ..من کیلو چندم اصلا
...اوکی من یه چیزی میخورم میرم بخوابم شما ها خوش باشین-
هوسوک میکشمت برداشتی این پسره رو آوردی خونه خواهرت؟؟
..نمیگی من خواهر مجرد دارم؟بزار فقط بره من من میدونم و تو
در یخچالو باز کردم و با دیدن جعبه پیتزا با خوشحالی برش داشتم
که هوسوک بلند گفت- راستی اون پیزا ماله توعه
پس یادش نرفته بوده داداش گلم فدات شم... میدونستم.. ولی با ..شنیدن جمله بعدیش ..ماسیدم
..تهیونگ زحمت کشید برامون شام گرفت-
ها؟؟؟اون گرفته؟؟؟
داداش من دست و پا نداره که برام شام ..بگیره باید این بشر بگیره
بیخیال لیسا روزت خراب شد نزار بیشتر از این عصابت خورد سه که پوستت چروک میشه. اصلا چه اهمیتی داره که کی خریده مهم اینکه این پیتزا بدجور داره بهم چشمک میزنه و من ...میخوام بخورمششش
........
لایک_فالو_کانت یادتون نره لاوا💜
شرایط شارژ پارت بعد لایک 15+
۵۳.۱k
۲۳ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.