p: 1
زندگی همیشم بر وفق مرادمون پیش نمیره گاهی توی شرایطی قرار میگیریم که با خودمون میگیم این ته بدبختیه و دیگه ازین بدتر نمیشه ولی هرچی جلوتر میریم خلع هایی جلو رومون قرار میگیره که دیگه مث دفعه قبلی نیست سخت تر شده و بازم این ماییم که باید تحمل کنیم و همیشه امیدوار اومدن روزای خوبی باشیم که معلوم نیس چقد دیگه باید سختی بکشیم تا بلاخره بهش برسیم اصلا تحمل اینهمه سختی و مشکلات ارزش رسیدن به اون حس خوشبختیو داره؟
همیشه فک میکردم کره بهترین کشوره کشوری که میشه داخلش ی زندگیه عالی ساخت و به رویاها رسید همیشه ارزوی اومدن به این کشورو داشتم البته اینا تا قبل اومدنم به کره بود توی دانشگاه بخاطر دورگه بودنم، بخاطر اینکه شبیه اونا نیستم و متفاوتم همیشه اذیتم میکردن اینجا بودش که با این کشور اشنا شدم حالا فهمیده بودم که چرا توی فیلما بعضی از دانش اموزا بخاطر قلدری هایی که بهشون میشه خودکشی میکنن قبلا با خودم میگفتم اگه من جای اینا بودم جلوشون وایمیستادم و هرکاریم میکردن میل به خودکشی نداشتم ولی وقتی توی همین شرایط قرار گرفتم تازه اون کارکترارو درک کردم. سر کلاس بودیم و داشتم با دقت به حرفای استاد گوش میکردم و نکته برداری میکردم
مدادی به سمتم پرت شد و خورد تو سرم
عصبی نگاهی به کسی که اینکارو کرده بود انداختم و با دیدن اون پسرِ تخس و روانیه مدرسه گوشه لبم گازگرفتم چی میخواست باز
_هی جوجو
سوالی نگاهش کردم
نگاهی به استاد و بعد نگاهی به من کرد
_پاشو برو برام قهوه بیار
چی میخواست این پسر چطور وسط این کلاس مهم برم بیرون اخه
آنیتا: نمیشه استاد نمیزازه
پوزخندی زد و دستشو بلند کرد و گفت
_ببخشید استاد انیتا یکم حالش بده میشه بره بیرون
استاد نگاهی بهم کرد و گفت
_ارع ارع برو عزیزم زود بیا
ناچار پاشدم و به سمت کافه دانشگاه راه افتادم خسته شده بودم از رفتاراشون ی قهوه براش گرفتم و سمت کلاس راه افتادم رفتم داخل و قهوه رو سر میزش
همیشه فک میکردم کره بهترین کشوره کشوری که میشه داخلش ی زندگیه عالی ساخت و به رویاها رسید همیشه ارزوی اومدن به این کشورو داشتم البته اینا تا قبل اومدنم به کره بود توی دانشگاه بخاطر دورگه بودنم، بخاطر اینکه شبیه اونا نیستم و متفاوتم همیشه اذیتم میکردن اینجا بودش که با این کشور اشنا شدم حالا فهمیده بودم که چرا توی فیلما بعضی از دانش اموزا بخاطر قلدری هایی که بهشون میشه خودکشی میکنن قبلا با خودم میگفتم اگه من جای اینا بودم جلوشون وایمیستادم و هرکاریم میکردن میل به خودکشی نداشتم ولی وقتی توی همین شرایط قرار گرفتم تازه اون کارکترارو درک کردم. سر کلاس بودیم و داشتم با دقت به حرفای استاد گوش میکردم و نکته برداری میکردم
مدادی به سمتم پرت شد و خورد تو سرم
عصبی نگاهی به کسی که اینکارو کرده بود انداختم و با دیدن اون پسرِ تخس و روانیه مدرسه گوشه لبم گازگرفتم چی میخواست باز
_هی جوجو
سوالی نگاهش کردم
نگاهی به استاد و بعد نگاهی به من کرد
_پاشو برو برام قهوه بیار
چی میخواست این پسر چطور وسط این کلاس مهم برم بیرون اخه
آنیتا: نمیشه استاد نمیزازه
پوزخندی زد و دستشو بلند کرد و گفت
_ببخشید استاد انیتا یکم حالش بده میشه بره بیرون
استاد نگاهی بهم کرد و گفت
_ارع ارع برو عزیزم زود بیا
ناچار پاشدم و به سمت کافه دانشگاه راه افتادم خسته شده بودم از رفتاراشون ی قهوه براش گرفتم و سمت کلاس راه افتادم رفتم داخل و قهوه رو سر میزش
۷.۹k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.