تکپارتی:)
یه روز با جونگکوک...(درخواستی)
"پارت۱"
هودیمو درست کردم و به سمت پذیرایی رفتم
جونگکوک با استایل مشکی دختر کشی که داشت روی کاناپه نشسته بود
+جونگکوک؟ بریم؟
-اماده ای؟ بریم..
با جونگکوک سوار موتور شدیم و طبق قولی که اون داده بود به سمت مرکز خرید بزرگی که نزدیکای خونمون بود رفتیم
وقتی رسیدیم با ذوق از موتور پیاده شدم
-هیجان زده ای که میخوای امروز کل پول توی کارتمو خالی کنی؟
+ارهههه خیلیییی:>>>
-تو تاوان کدوم گناهمی ات؟"اروم"
+چیزی گفتی؟
-نه.. بیا بریم داخل
+بریممم.. پیش به سوی تموم کردن کل پول کووککککک
-"خنده"
تا ساعتی بعد میشه گفت پول کارت جونگکوک رو تموم کردم...
چند دست لباس خریده بودم و کلی خوراکی
دستای جونگکوک و من پر بود از نایلون و کیسه های لباس و خوراکی
-مطمعنی نیاز به اینهمه خوراکی داشتی بچه؟ مگه تازه برات نخریده بودم؟
+اولن اونا خیلی وقته که تموم شدن، دومن من بچه نیستمممم مستر جئون
-اره اره؛ تو راس میگی
+معلومه که راس میگممم
-خدایا این چیه افریدی؟ هر چقد زر میزنی پرو تر میشه://
+عهههه کوکککک اون لباسروووو
-خداییش دیگه اینم بخوای بخری واقعا برای شهر بازی و شام پول نمیمونه
+هیسسس.. خیر سرت بلک کارت داری کوک
-با این چیزایی که تو خریدی به لطفت همش تموم شد
+ما اینجا گدا ترین پولدارو مشاهده میکنیممممم
-بگیر این کارتو"کارتشو میده بهت"
-برو بخرش... اگه نزارم بخری تا عمر دارم سرم غر میزنی تو....
+یعسسسسس
-هوففففف
خلاصه بعد از کلی خرید تازه یادمون افتاد که با موتور اومدیم و جایی برای گزاشتن خریدا نداریم
جونگکوک سر همین کلی بهم غر زد
-از همون اولشم نباید قبول میکردم بیایم خریدااا
+جونگکوک؟
-هان؟
+ارامشتو حفظ کن... ما یه راننده داریم دیگه نه؟ میتونیم بگیم با ماشین بیاد خریدارو ببره ماعم بریم سراغ کارامون...
-عه وا.. راس میگی ات
جونگکوک به رانندمون زنگ زد و بهش گفت تا زود بیاد و این کیسه های خریده از دستمون بگیره که داره دستمون از جاش کنده میشهه
بعد اینکه راننده رو با کلی خرید و نایلون و کیسه راهی کردیم دوباره سوار موتور شدیم و این دفعه به مقصد شهر بازی راه افتادیم
وقتی به شهر بازی رسیدیم خیلی یهویی دست کوک رو گرفتم و به ساعت مچیش نگاهی انداختم
ساعت نشانگر ۱۸:۳۷بود
هوا داشت کم کم تاریک میشد پس این عادی بود که خورشید غروب کنه
برای همین اولین وسیله بازی ای که پیشنهاد کردم چرخ و فلک بود...
میدونستم اسمون تو این لحظه از روز بهترین خودشو نشون میده
بعد اینکه جونگکوک بلیط هارو گرفت بدو بدو سمت چرخ و فلک رفتم
-اتت وایسا منم بیام دخترر
وقتی چرخ و فلک به بالاترین نقطش رسید لبخندی به لبم اومد..
-ات؟
+بله!
....-
در انتظار کمی حمایت؟:)
گشادیو گزاشتم کناراااا...
"پارت۱"
هودیمو درست کردم و به سمت پذیرایی رفتم
جونگکوک با استایل مشکی دختر کشی که داشت روی کاناپه نشسته بود
+جونگکوک؟ بریم؟
-اماده ای؟ بریم..
با جونگکوک سوار موتور شدیم و طبق قولی که اون داده بود به سمت مرکز خرید بزرگی که نزدیکای خونمون بود رفتیم
وقتی رسیدیم با ذوق از موتور پیاده شدم
-هیجان زده ای که میخوای امروز کل پول توی کارتمو خالی کنی؟
+ارهههه خیلیییی:>>>
-تو تاوان کدوم گناهمی ات؟"اروم"
+چیزی گفتی؟
-نه.. بیا بریم داخل
+بریممم.. پیش به سوی تموم کردن کل پول کووککککک
-"خنده"
تا ساعتی بعد میشه گفت پول کارت جونگکوک رو تموم کردم...
چند دست لباس خریده بودم و کلی خوراکی
دستای جونگکوک و من پر بود از نایلون و کیسه های لباس و خوراکی
-مطمعنی نیاز به اینهمه خوراکی داشتی بچه؟ مگه تازه برات نخریده بودم؟
+اولن اونا خیلی وقته که تموم شدن، دومن من بچه نیستمممم مستر جئون
-اره اره؛ تو راس میگی
+معلومه که راس میگممم
-خدایا این چیه افریدی؟ هر چقد زر میزنی پرو تر میشه://
+عهههه کوکککک اون لباسروووو
-خداییش دیگه اینم بخوای بخری واقعا برای شهر بازی و شام پول نمیمونه
+هیسسس.. خیر سرت بلک کارت داری کوک
-با این چیزایی که تو خریدی به لطفت همش تموم شد
+ما اینجا گدا ترین پولدارو مشاهده میکنیممممم
-بگیر این کارتو"کارتشو میده بهت"
-برو بخرش... اگه نزارم بخری تا عمر دارم سرم غر میزنی تو....
+یعسسسسس
-هوففففف
خلاصه بعد از کلی خرید تازه یادمون افتاد که با موتور اومدیم و جایی برای گزاشتن خریدا نداریم
جونگکوک سر همین کلی بهم غر زد
-از همون اولشم نباید قبول میکردم بیایم خریدااا
+جونگکوک؟
-هان؟
+ارامشتو حفظ کن... ما یه راننده داریم دیگه نه؟ میتونیم بگیم با ماشین بیاد خریدارو ببره ماعم بریم سراغ کارامون...
-عه وا.. راس میگی ات
جونگکوک به رانندمون زنگ زد و بهش گفت تا زود بیاد و این کیسه های خریده از دستمون بگیره که داره دستمون از جاش کنده میشهه
بعد اینکه راننده رو با کلی خرید و نایلون و کیسه راهی کردیم دوباره سوار موتور شدیم و این دفعه به مقصد شهر بازی راه افتادیم
وقتی به شهر بازی رسیدیم خیلی یهویی دست کوک رو گرفتم و به ساعت مچیش نگاهی انداختم
ساعت نشانگر ۱۸:۳۷بود
هوا داشت کم کم تاریک میشد پس این عادی بود که خورشید غروب کنه
برای همین اولین وسیله بازی ای که پیشنهاد کردم چرخ و فلک بود...
میدونستم اسمون تو این لحظه از روز بهترین خودشو نشون میده
بعد اینکه جونگکوک بلیط هارو گرفت بدو بدو سمت چرخ و فلک رفتم
-اتت وایسا منم بیام دخترر
وقتی چرخ و فلک به بالاترین نقطش رسید لبخندی به لبم اومد..
-ات؟
+بله!
....-
در انتظار کمی حمایت؟:)
گشادیو گزاشتم کناراااا...
۱۹.۴k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.