فیک تقاص پارت ۶۷
جونگ کوک ویو
اگه چاقو میزدی خونم در نمیومد مین هو فک میکنه میتونه با اینجور چیزا منو از پا در بیاره
فقط کافیه تو این مدتی اسیبی به ا/ت رسیده باشه
زنده ش نمیزارم ! (افرین فرزندم برو بکشش زنت داره میمیره_فرشته نجات)
ماشینو جلو در عمارت جونگ هی پارک کردم و سریع از ماشین پیاده شدم
با حرص رفتم سمت در که توسط سرایدار باز شده بود و وارد عمارت شدم
نامجون از پشت سرم سعی میکرد منو متوقف کنه که عصبی نباشم ولی اصلا موفق نبود
با عجله رفتم سمت خونه در و باز شدت باز کردم
که سلین رو وسط سالن دیدم
با لبخند مضحکش اومد سمتم و گفت اووووو جونگ کوک بالاخره پیدات شد ....
نزاشتم حرفشو ادامه بده و با داد گفتم ا/ت کجاس ؟
سلین با همون لبخند مزخرفش گفت نگران نباش اون حالش خوبه
با عصبانیت گفتم فقط بگو کجاس ؟
سلین میخواست دوباره بپیچونه ولی خودم راه افتادم سمت پله ها
سلین از پشت سعی میکرد منو متوقف کنه ولی نامجون چنان فیتیله پیچش کرد که به خودش گره خورد و دیگه صداش خفه شد (نامجون بیهوشش کرد فکر و خیال نکنید:|)
رفتم سمت اتاقا دونه دونه داشتم داخل اتاق رو میگشتم که یهو متوجه صدای گریه از داخل اتاق ته راهرو شدم
با عجله رفتم سمت اتاق
صدای گریه و زجه زدن بیشتر میشد انگار داشتن یکیو خفه میکردم و اون از ته گلوش صدا در میاورد
در و با عجله باز کردم
صحنه ای که دیدم باعث شد روانی بشم
مین هو رو ا/ت خیمه زده بود و سعی داشت ا/ت رو ببوسه
ولی ا/ت پی در پی سرش رو به چپ و راست تکون میداد که مین هو نتونه تمرکز کنه
امکان نداره بزارم این کارو بکنه
اون لبا فقط واسه خودمه .... و به قدری با ارزشه که حتی خودم هم تا به حال بوسشون نکردم
(الان اشکم در میاد از شدت رمانتیک بودن😢)
با عصبانیت هجوم بردم سمت مین هو و از پشت لباسش گرفتم و کشیدمش عقب و محکم خوابوندم تو صورتش و همون یه مشت کافی بود تا فک و دماغش خورد بشه و بی هوش بیوفته رو زمین
میخواستم بیشتر بگیرم بزنمش که با صدای افتادن ا/ت از رو تخت بیخیال شدم و سریع رفتم سمت ا/ت
ا/ت داشت سرفه های شدید میکرد و از شدت گریه و ترس داشت میلرزید
دستم و گذاشتم پشت کمرش و شروع کردم ماساژ دادن پشتش و گفتم ببخشید ا/ت ..... نباید میرفتم .... چیزی نیس همه چی تموم شد !
نامجون سریع اومد تا وضعیت ا/ت رو چک کنه و گفت ا/ت حرف بزنه باهام ....
به صورت ا/ت خیره شدم ابی چشماش تیره تر شده بود و چشماش پر اشک بود
رنگ صورتش پریده بود و مثل گچ شده بود و طوری بود که انگار فکش قفل کرده بود
حالا متوجه شدم که چرا نامجون ازش خواست باهاش حرف بزنه
سریع دستم دور شونه و زانوهاش حلقه کردم و بلندش کردم تا از این فضا دور بشه
با عجله از عمارت رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم
نامجون گفت تو رانندگی کن من باهاش حرف میزنم
ا/ت رو گذاشتم رو صندلی عقب و خودم پشت فرمون نشستم
نامجون گفت ا/ت لطفا باهام حرف بزن .....
نمی تونستم صورت ا/ت رو ببینم و این فکرم و بهم میریخت
نامجون گفت ا/ت حمله های عصبی رو فراموش کن هیچ اتفاقی برای تو نمیوفته .... سریع از ذهنت بیرون کن تو حالت خوبه ! اوکی ؟ .....
برای چندین ثانیه فقط سکوت بود
گفتم چی شد ؟
نامجون با صدای ارومی گفت ساکت باش !
تصمیم گرفتم قبل از اینکه برم حموم پارت بعدی رو اپ کنم
امروز رو مود خوبی بودم ۴ تا پارت اپ کردم برید خداتونو شکر کنید
اگه مودم بد بود همچنان قرار بود تو خماری بمونید😂😂😂
یه چی میخواستم بگم یادم رفت ....
اهاااا ببینید بچه خوب شدم جای حساس کات نکردم شما هم بچه خوب بشید برید درس بخونیم😂😂
اگه چاقو میزدی خونم در نمیومد مین هو فک میکنه میتونه با اینجور چیزا منو از پا در بیاره
فقط کافیه تو این مدتی اسیبی به ا/ت رسیده باشه
زنده ش نمیزارم ! (افرین فرزندم برو بکشش زنت داره میمیره_فرشته نجات)
ماشینو جلو در عمارت جونگ هی پارک کردم و سریع از ماشین پیاده شدم
با حرص رفتم سمت در که توسط سرایدار باز شده بود و وارد عمارت شدم
نامجون از پشت سرم سعی میکرد منو متوقف کنه که عصبی نباشم ولی اصلا موفق نبود
با عجله رفتم سمت خونه در و باز شدت باز کردم
که سلین رو وسط سالن دیدم
با لبخند مضحکش اومد سمتم و گفت اووووو جونگ کوک بالاخره پیدات شد ....
نزاشتم حرفشو ادامه بده و با داد گفتم ا/ت کجاس ؟
سلین با همون لبخند مزخرفش گفت نگران نباش اون حالش خوبه
با عصبانیت گفتم فقط بگو کجاس ؟
سلین میخواست دوباره بپیچونه ولی خودم راه افتادم سمت پله ها
سلین از پشت سعی میکرد منو متوقف کنه ولی نامجون چنان فیتیله پیچش کرد که به خودش گره خورد و دیگه صداش خفه شد (نامجون بیهوشش کرد فکر و خیال نکنید:|)
رفتم سمت اتاقا دونه دونه داشتم داخل اتاق رو میگشتم که یهو متوجه صدای گریه از داخل اتاق ته راهرو شدم
با عجله رفتم سمت اتاق
صدای گریه و زجه زدن بیشتر میشد انگار داشتن یکیو خفه میکردم و اون از ته گلوش صدا در میاورد
در و با عجله باز کردم
صحنه ای که دیدم باعث شد روانی بشم
مین هو رو ا/ت خیمه زده بود و سعی داشت ا/ت رو ببوسه
ولی ا/ت پی در پی سرش رو به چپ و راست تکون میداد که مین هو نتونه تمرکز کنه
امکان نداره بزارم این کارو بکنه
اون لبا فقط واسه خودمه .... و به قدری با ارزشه که حتی خودم هم تا به حال بوسشون نکردم
(الان اشکم در میاد از شدت رمانتیک بودن😢)
با عصبانیت هجوم بردم سمت مین هو و از پشت لباسش گرفتم و کشیدمش عقب و محکم خوابوندم تو صورتش و همون یه مشت کافی بود تا فک و دماغش خورد بشه و بی هوش بیوفته رو زمین
میخواستم بیشتر بگیرم بزنمش که با صدای افتادن ا/ت از رو تخت بیخیال شدم و سریع رفتم سمت ا/ت
ا/ت داشت سرفه های شدید میکرد و از شدت گریه و ترس داشت میلرزید
دستم و گذاشتم پشت کمرش و شروع کردم ماساژ دادن پشتش و گفتم ببخشید ا/ت ..... نباید میرفتم .... چیزی نیس همه چی تموم شد !
نامجون سریع اومد تا وضعیت ا/ت رو چک کنه و گفت ا/ت حرف بزنه باهام ....
به صورت ا/ت خیره شدم ابی چشماش تیره تر شده بود و چشماش پر اشک بود
رنگ صورتش پریده بود و مثل گچ شده بود و طوری بود که انگار فکش قفل کرده بود
حالا متوجه شدم که چرا نامجون ازش خواست باهاش حرف بزنه
سریع دستم دور شونه و زانوهاش حلقه کردم و بلندش کردم تا از این فضا دور بشه
با عجله از عمارت رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم
نامجون گفت تو رانندگی کن من باهاش حرف میزنم
ا/ت رو گذاشتم رو صندلی عقب و خودم پشت فرمون نشستم
نامجون گفت ا/ت لطفا باهام حرف بزن .....
نمی تونستم صورت ا/ت رو ببینم و این فکرم و بهم میریخت
نامجون گفت ا/ت حمله های عصبی رو فراموش کن هیچ اتفاقی برای تو نمیوفته .... سریع از ذهنت بیرون کن تو حالت خوبه ! اوکی ؟ .....
برای چندین ثانیه فقط سکوت بود
گفتم چی شد ؟
نامجون با صدای ارومی گفت ساکت باش !
تصمیم گرفتم قبل از اینکه برم حموم پارت بعدی رو اپ کنم
امروز رو مود خوبی بودم ۴ تا پارت اپ کردم برید خداتونو شکر کنید
اگه مودم بد بود همچنان قرار بود تو خماری بمونید😂😂😂
یه چی میخواستم بگم یادم رفت ....
اهاااا ببینید بچه خوب شدم جای حساس کات نکردم شما هم بچه خوب بشید برید درس بخونیم😂😂
۴۵.۸k
۲۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.