Part15
ولی چه فکری؟کل دو خاندان رو ریشکن کنم؟
اون رو بردارم فرار کنم و به آرزو هامون
برسیم؟با کدام آشنا کدام پارت برای شروع آرزو هایمان؟
راز ممنوعه آیا راه نجات ماست؟
آیا خلاص میشیم؟
پوک آخری از سیگار کشیدم و از تراس به پایین انداختم ...ورودش رو نفهمیده بودم ولی با دیدنش تمام صدا های توی ذهنم ساکت شدن
کوک:بهتری؟
کالیسی:اهوم!
کوک:گام اول رو برداشتیم باید گام دوم رو برداریم
کالیسی:کی میریم برای شام؟!
کوک:با تعجب پرسیدم چطور؟
کالیسی:نقشه ای دارم که هر دومون بتونیم به همین زدی از هم خلاص شیم!
کوک:میشنوم
کالیسی:.........
ویو فردا شب سر میز شام (عمارت جئون)
م/ک:چرا چیزی نمیخوری عروسی؟!(سوالی)
کالیسی:ممنون اشتها ندارم (لبخند مصنوعی)
پ/ک:از وقتی اومدید هر دو لب به چیزی نزدید نکنه...(مشکوک)
کوک:فکرتو خراب نکن پدر...با کاری که پرامون انجام داده انتظار داشتن اشتها هم از ما دارید؟
پ/ک:این وصلت به صلاح هر دو خاندان بوده و هست!(مسمم)
کالیسی:گل بگیرن خودتونو با خاندانتون(کلافه و جدی)
کوک:با حرفی که کالیسی زد غذا پرید گلوی پدر که مادر به کمکش شتافت از حرفش بزور خندمو نگه داشته بودم ...خوشم اومد!
پ/ک:اهم...اهم... در باره راز ممنوعه!
&هر دو منتظر بودن به جواب برسن ولی...
پ/ک:من و پدر کالیسی برای آن که شما دوتا هوقعه نزنید تصمیم گرفتیم این راز رو بعد از بچه دار شدنتون بگیم!
کوک /کالیسی:چییییییی
&هر دو از سر میز بلند شدن و عصبی به جئون بزرگ خیره بودن
پ/ک:پس حدسی که زده بودیم درست بود!(از شرابش نوشید)
کالیسی:شاکی به کوک نگاه کردم که متوجه باقی نموندن پشم ها باقی موندش شدم هر دو نشستیم
که خدمت کار با دسر ها اومد
من و کوک شکلاتی برداشتیم پدر مادر کوک میوه ای
هر دو منتظر به هر دوی آنها خیره شده بودیم که طولی نکشید بعد از ۵ قاشق هر دوشون از حال رفتن
کالیسی:ایول ....بزن بریم
کوک:کلید طبقه بالاس توی اتاق کارش
کالیسی:پس بزن بریم
&هر دو بالا رفتن و وارد اتاق شدن کوک در حال کشتن کلید بود که...
اون رو بردارم فرار کنم و به آرزو هامون
برسیم؟با کدام آشنا کدام پارت برای شروع آرزو هایمان؟
راز ممنوعه آیا راه نجات ماست؟
آیا خلاص میشیم؟
پوک آخری از سیگار کشیدم و از تراس به پایین انداختم ...ورودش رو نفهمیده بودم ولی با دیدنش تمام صدا های توی ذهنم ساکت شدن
کوک:بهتری؟
کالیسی:اهوم!
کوک:گام اول رو برداشتیم باید گام دوم رو برداریم
کالیسی:کی میریم برای شام؟!
کوک:با تعجب پرسیدم چطور؟
کالیسی:نقشه ای دارم که هر دومون بتونیم به همین زدی از هم خلاص شیم!
کوک:میشنوم
کالیسی:.........
ویو فردا شب سر میز شام (عمارت جئون)
م/ک:چرا چیزی نمیخوری عروسی؟!(سوالی)
کالیسی:ممنون اشتها ندارم (لبخند مصنوعی)
پ/ک:از وقتی اومدید هر دو لب به چیزی نزدید نکنه...(مشکوک)
کوک:فکرتو خراب نکن پدر...با کاری که پرامون انجام داده انتظار داشتن اشتها هم از ما دارید؟
پ/ک:این وصلت به صلاح هر دو خاندان بوده و هست!(مسمم)
کالیسی:گل بگیرن خودتونو با خاندانتون(کلافه و جدی)
کوک:با حرفی که کالیسی زد غذا پرید گلوی پدر که مادر به کمکش شتافت از حرفش بزور خندمو نگه داشته بودم ...خوشم اومد!
پ/ک:اهم...اهم... در باره راز ممنوعه!
&هر دو منتظر بودن به جواب برسن ولی...
پ/ک:من و پدر کالیسی برای آن که شما دوتا هوقعه نزنید تصمیم گرفتیم این راز رو بعد از بچه دار شدنتون بگیم!
کوک /کالیسی:چییییییی
&هر دو از سر میز بلند شدن و عصبی به جئون بزرگ خیره بودن
پ/ک:پس حدسی که زده بودیم درست بود!(از شرابش نوشید)
کالیسی:شاکی به کوک نگاه کردم که متوجه باقی نموندن پشم ها باقی موندش شدم هر دو نشستیم
که خدمت کار با دسر ها اومد
من و کوک شکلاتی برداشتیم پدر مادر کوک میوه ای
هر دو منتظر به هر دوی آنها خیره شده بودیم که طولی نکشید بعد از ۵ قاشق هر دوشون از حال رفتن
کالیسی:ایول ....بزن بریم
کوک:کلید طبقه بالاس توی اتاق کارش
کالیسی:پس بزن بریم
&هر دو بالا رفتن و وارد اتاق شدن کوک در حال کشتن کلید بود که...
۹.۵k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.