عشق دردناک پارت14
پارت هدیه🎁
یک روز از اون ماجرا گذشت اون روز تا ظهر بیهوش بودم دیگه جونگکوک رو ندیدم امروزم انگار باز رفته شرکت و چون سویون مثلا رفته پیش مادرش هنوز برنگشته اما از اون دفعه که موقع حرف زدن با گوشی مکالمه ش رو شنیدم بهش شک کردم و مطمئنم اون یه کاسه ای زیر نیم کاسشه چون شنیدم که با فردی که پشت گوشی بود عاشقانه حرف میزد در حالی که جونگکوک تو ح*مام بود امشب باید برگرده اما قبل اینکه برگرده باید برم تو اتاق سوریون که جونگکوک تو این خونه بهش داده و بفهمم چرا همیشه اتاقش رو قفل میکنه اما کلیدش وندارم داشتم فکر میکردم که بهترین گذینه به ذهنم رسید
ا.ت: اجومااا
رفتم پایین و دنبال اجوما که تو آشپزخونه در حال درست شدکردن غذا بودپشتش بهم بود صداش کردم
ا.ت: اجوما
برگشت سمتم با لبخند گفت
اجوما:جانم خانم
از مهربونیش لبخند رو لبم اومد سمتش رفتم و دستش رو گرفتم با خواهش گفتم
ا.ت: اجوما یه خواهشی ازت دارم
لبخندی زد
اجوما:بگو دخترم
ا.ت:می...میشه دست کلید ...کلید خونه رو بهم بدی
متعجب گفت
اجوما:چی...چیزی شده
نفسی کشیدم تمام التماسم رو تو چشمام ریختم و گفتم
ا.ت:میخوام برم تو اتاق سوریون لطفاً کمک کن اجوما خواهش میکنم
متعجب به لکنت افتاد
اجوما:ام....اما
خودم مظلوم کردم گفتم
ا.ت: خواهش میکنم
نفسی کشید دستشو تو جیب لباسش کرد و کلیدا رو داد دستم و گفت
اجوما:من مراقبم فقط زود باش دخترم نمیخوام اتفاقی بیفته خودت اقا رو میشناسی
با لبخند ازش گرفتم
ا.ت: مرسی اجومااا
زود از آشپزخانه اومدم بیرون سمت اتاق سوریون که فاصله زیادی با پله ها نداره رفتم هنوزم نمیدونم چرا این اتاق رو انتخاب کرد وقتی چند تا اتاق اون بالا هستن
کلید و تو در انداختم که با صدای تیک قفل زود درو باز کردم رفتم تو اما با دیدن اتاق قلبم در..د گرفت همه جا عکس جونگکوک و اون بود حتی لباس ز*یر های خودش و جونگکوک هنوز رو زمین افتاده بود چشمام از اشک تار شد اون دو تا خیلی به من بد کردن البته معلومه جونگکوک چرا باید منو بخواد وقتی هیچ حسی بهم نداره اما بازم من جونگکوک دوست دارم لع*نت به این دل بی صاحبم ....اشکام رو پس زدم یادم باشه همه این ها رو تو دفترم بنویسم
چون هر لحظه ممکن بود برگردن زود سمت کمدش رفتم همه لباس هاش از برند های معروفه معلومه با پول جونگکوک خیلی خوب حا.ل میکنه لباس ها رو کنار میزدم تا چیزی پیدا کنم اما هیچی نبود کشو لباس ها رو باز کردم و زیر لباس هارو دونه دونه نگاه میکردم تا دستم به یه چیز خورد برشداشتم اما برای یه لحظه احساس کردم نفس نمیکشم
ا.ت: این....این ...دی... دیگه چیه خدایه من....
لایک کردین؟ کامنت گذاشتید ؟
شرط برای پارت های بعد : اگه هر پارت از فیک جدید لایک هاش از 100 گزشت میزارم💗✨🫶
یک روز از اون ماجرا گذشت اون روز تا ظهر بیهوش بودم دیگه جونگکوک رو ندیدم امروزم انگار باز رفته شرکت و چون سویون مثلا رفته پیش مادرش هنوز برنگشته اما از اون دفعه که موقع حرف زدن با گوشی مکالمه ش رو شنیدم بهش شک کردم و مطمئنم اون یه کاسه ای زیر نیم کاسشه چون شنیدم که با فردی که پشت گوشی بود عاشقانه حرف میزد در حالی که جونگکوک تو ح*مام بود امشب باید برگرده اما قبل اینکه برگرده باید برم تو اتاق سوریون که جونگکوک تو این خونه بهش داده و بفهمم چرا همیشه اتاقش رو قفل میکنه اما کلیدش وندارم داشتم فکر میکردم که بهترین گذینه به ذهنم رسید
ا.ت: اجومااا
رفتم پایین و دنبال اجوما که تو آشپزخونه در حال درست شدکردن غذا بودپشتش بهم بود صداش کردم
ا.ت: اجوما
برگشت سمتم با لبخند گفت
اجوما:جانم خانم
از مهربونیش لبخند رو لبم اومد سمتش رفتم و دستش رو گرفتم با خواهش گفتم
ا.ت: اجوما یه خواهشی ازت دارم
لبخندی زد
اجوما:بگو دخترم
ا.ت:می...میشه دست کلید ...کلید خونه رو بهم بدی
متعجب گفت
اجوما:چی...چیزی شده
نفسی کشیدم تمام التماسم رو تو چشمام ریختم و گفتم
ا.ت:میخوام برم تو اتاق سوریون لطفاً کمک کن اجوما خواهش میکنم
متعجب به لکنت افتاد
اجوما:ام....اما
خودم مظلوم کردم گفتم
ا.ت: خواهش میکنم
نفسی کشید دستشو تو جیب لباسش کرد و کلیدا رو داد دستم و گفت
اجوما:من مراقبم فقط زود باش دخترم نمیخوام اتفاقی بیفته خودت اقا رو میشناسی
با لبخند ازش گرفتم
ا.ت: مرسی اجومااا
زود از آشپزخانه اومدم بیرون سمت اتاق سوریون که فاصله زیادی با پله ها نداره رفتم هنوزم نمیدونم چرا این اتاق رو انتخاب کرد وقتی چند تا اتاق اون بالا هستن
کلید و تو در انداختم که با صدای تیک قفل زود درو باز کردم رفتم تو اما با دیدن اتاق قلبم در..د گرفت همه جا عکس جونگکوک و اون بود حتی لباس ز*یر های خودش و جونگکوک هنوز رو زمین افتاده بود چشمام از اشک تار شد اون دو تا خیلی به من بد کردن البته معلومه جونگکوک چرا باید منو بخواد وقتی هیچ حسی بهم نداره اما بازم من جونگکوک دوست دارم لع*نت به این دل بی صاحبم ....اشکام رو پس زدم یادم باشه همه این ها رو تو دفترم بنویسم
چون هر لحظه ممکن بود برگردن زود سمت کمدش رفتم همه لباس هاش از برند های معروفه معلومه با پول جونگکوک خیلی خوب حا.ل میکنه لباس ها رو کنار میزدم تا چیزی پیدا کنم اما هیچی نبود کشو لباس ها رو باز کردم و زیر لباس هارو دونه دونه نگاه میکردم تا دستم به یه چیز خورد برشداشتم اما برای یه لحظه احساس کردم نفس نمیکشم
ا.ت: این....این ...دی... دیگه چیه خدایه من....
لایک کردین؟ کامنت گذاشتید ؟
شرط برای پارت های بعد : اگه هر پارت از فیک جدید لایک هاش از 100 گزشت میزارم💗✨🫶
۳۴.۳k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.