کینه ایی🎧
کینه ایی🎧
Part:¹⁷
نقشم این بود که یه کاری کنم که تا عمر دارن یادشون باشه که دزدی نکنن
با محراب و ممد یه نقشه کشیدیم که کم کم با کارام راسو ریسش میکنم
تو فکر بودم زنگو زدن و مهشاد رفت جواب داد
_ارباب اقا محراب و اقا ممد و اقا رضا اومدن
_باشه برو ت اشپزخونه شب که اومدی پیش دیانا همون کنار وایسا کارت دارم الانم دیانا رو بیدار کن
_چشم
محراب:سلاممم داش ارسلانم
_داد نزن محراب
ممد:چته خشم شب
_هچی همین الان یکی تو مخم داصت راه میرفت انداختمص بیرون
ممد:زنداییتو انداختی بیرون؟
_نه بابا مثل بود خنگ
ممد:بش رضا یه نقشه ایی داشت گفت بگه منم اوردمش چون خونمون بود
_دلیلشو نگی نمیشه نه
ممد:میشه ولی خب همش میپرسی گفتم دیگه چقدر گیری ارسلان
_گفتم که الان یکی رو مخم رفت
ساحل:ارسلان چه خبره زن دایی هروز دوستات اینجان
(راستی یه مشکلی پیش اومده من اشتباهی به هستی میگم دختر دایی هستی دختر عمه میشه خب )
_شاید کار دارم دیگه زن دایی به هرچیزی گیر میدیا
ساحل:همین الان داشتی سر این ستا منگل داد میکشیدی
رضا:بابا من دیگه رد دادم این الان به ما گفت منگل
بدو بدو کنان رفت سمت ساحل گفت:
_من از این ستا باهوش ترم
ارسلان بیا زن داییتو جمع کن
رضا این حرفو زدو رفت بیرون
ساحل:وااااا
ممد:زهر....یعنی وا نداره که
هوفی کشیدمو رفتم دنبال رضا:
_زن دایی توهم واقعا به قول ممد مرض دارینا
ساحل:واااااااا
منو رضا باهم رفتیم بیرون
_رضا بیا بریم تو
رضا:زن داییت واقعا اسکله
_ششششش ساکت باشششش
رضا:بلند میگم که بشنوه
_واییی کوتاه بیار بریم تو الان میگه ناز کش میخاد میدونی که بدم میادا بریم تو زود باش
تا سه میشمرم اومدی اومدیاا
باز دوباره سه تامون رفتیم تو
که دیانا منگ داشت نگامون میکرد
ممد:این چرا اینجوری نگاه میکنه ارسلان(اروم)
_نمیدونم شاید تازه از حواب بیدار شده بخاطر اینه
محراب:لوازم ارایشش عجب لوازم ارایشیه موندگار کاملللل
_محراببببب اشغال
محراب:زن زلیل
_ج.رت که میدم که گیرم میوفتی واقعا بقول زن داییم منگلید
ممد:نزار دوباره رضا رد بده😂
رضا:هویی اشغال
محراب:اینازو ولش کن دیانا رو
ممد:الو دیانا
_اینجا چه خبره چرا چهارتا شما رو میبینم
محراب:چون واقعا چهارتاییم
یکم چشاشو مالید و و دوباره سرشو گذاشت رو مبل
_نخاب پاشوووو شب خابت نمیبره
ممد:واوووو
_بابا این شب تا خد صبح ور ور در گوشم ویز ویز میکنه
_اشکال نداره شب تو حال میخابم
ممد:واوووو دعوا زنو شوهری ندیده بودم که دیدم
محراب:هار هار نمک دونااااا پاشین جمع کنین خدتونو کار داریم
ممد:واووو
_زهرمار
محراب:دیانا بی اعصاب شدیو
_یه حرف هزار بار تکرار شه بدم میاد پس گمشینن
ممد:واقعا از خاب بیدار میشی بی اعصابی
_چون زود بیدار شدم بله
ممد:چه جالب
............
Part:¹⁷
نقشم این بود که یه کاری کنم که تا عمر دارن یادشون باشه که دزدی نکنن
با محراب و ممد یه نقشه کشیدیم که کم کم با کارام راسو ریسش میکنم
تو فکر بودم زنگو زدن و مهشاد رفت جواب داد
_ارباب اقا محراب و اقا ممد و اقا رضا اومدن
_باشه برو ت اشپزخونه شب که اومدی پیش دیانا همون کنار وایسا کارت دارم الانم دیانا رو بیدار کن
_چشم
محراب:سلاممم داش ارسلانم
_داد نزن محراب
ممد:چته خشم شب
_هچی همین الان یکی تو مخم داصت راه میرفت انداختمص بیرون
ممد:زنداییتو انداختی بیرون؟
_نه بابا مثل بود خنگ
ممد:بش رضا یه نقشه ایی داشت گفت بگه منم اوردمش چون خونمون بود
_دلیلشو نگی نمیشه نه
ممد:میشه ولی خب همش میپرسی گفتم دیگه چقدر گیری ارسلان
_گفتم که الان یکی رو مخم رفت
ساحل:ارسلان چه خبره زن دایی هروز دوستات اینجان
(راستی یه مشکلی پیش اومده من اشتباهی به هستی میگم دختر دایی هستی دختر عمه میشه خب )
_شاید کار دارم دیگه زن دایی به هرچیزی گیر میدیا
ساحل:همین الان داشتی سر این ستا منگل داد میکشیدی
رضا:بابا من دیگه رد دادم این الان به ما گفت منگل
بدو بدو کنان رفت سمت ساحل گفت:
_من از این ستا باهوش ترم
ارسلان بیا زن داییتو جمع کن
رضا این حرفو زدو رفت بیرون
ساحل:وااااا
ممد:زهر....یعنی وا نداره که
هوفی کشیدمو رفتم دنبال رضا:
_زن دایی توهم واقعا به قول ممد مرض دارینا
ساحل:واااااااا
منو رضا باهم رفتیم بیرون
_رضا بیا بریم تو
رضا:زن داییت واقعا اسکله
_ششششش ساکت باشششش
رضا:بلند میگم که بشنوه
_واییی کوتاه بیار بریم تو الان میگه ناز کش میخاد میدونی که بدم میادا بریم تو زود باش
تا سه میشمرم اومدی اومدیاا
باز دوباره سه تامون رفتیم تو
که دیانا منگ داشت نگامون میکرد
ممد:این چرا اینجوری نگاه میکنه ارسلان(اروم)
_نمیدونم شاید تازه از حواب بیدار شده بخاطر اینه
محراب:لوازم ارایشش عجب لوازم ارایشیه موندگار کاملللل
_محراببببب اشغال
محراب:زن زلیل
_ج.رت که میدم که گیرم میوفتی واقعا بقول زن داییم منگلید
ممد:نزار دوباره رضا رد بده😂
رضا:هویی اشغال
محراب:اینازو ولش کن دیانا رو
ممد:الو دیانا
_اینجا چه خبره چرا چهارتا شما رو میبینم
محراب:چون واقعا چهارتاییم
یکم چشاشو مالید و و دوباره سرشو گذاشت رو مبل
_نخاب پاشوووو شب خابت نمیبره
ممد:واوووو
_بابا این شب تا خد صبح ور ور در گوشم ویز ویز میکنه
_اشکال نداره شب تو حال میخابم
ممد:واوووو دعوا زنو شوهری ندیده بودم که دیدم
محراب:هار هار نمک دونااااا پاشین جمع کنین خدتونو کار داریم
ممد:واووو
_زهرمار
محراب:دیانا بی اعصاب شدیو
_یه حرف هزار بار تکرار شه بدم میاد پس گمشینن
ممد:واقعا از خاب بیدار میشی بی اعصابی
_چون زود بیدار شدم بله
ممد:چه جالب
............
۴.۵k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.