قاتل روانی پارت:۲۹
قاتل روانی _ پارت:۲۹
دکتر:تبریک میگم هرسه کوچولوتون دخترن
لوهان:عرررر سه تا دختر خوشگل
جیمین:س.سه تا[بالا و پایین پریدن]
-:[یقه جین و گرفت و با خوشحالی بالا و پایین پرید]شنیدی؟شنیدی دکتر چی گفت؟گفت سه تا دخترررر
شوگا:[اومد تو اتاق]تبریک میگم داداش.زن داداش[اول ات و بعد کوک بغل کرد]
جین:[رفت نزدیک دستگاه و نگاهشون میکرد]
:عا.عاییییی[مچاله شدن صورت]
-:ات.ات خوبی؟
جین:لگد زدن[خنده]
-:هیی کوچولوها به مامان و زن من لگد میزنین؟من رو اموالم غیرتیمااا...مامانتون و اذیت نکنین[جدی و بعدش خنده]
-:[نشست کنار تخت ات و بغلش کرد]مرسی ک بهم سه تا کوچولو دادی...اشتباه بزرگی کردم ک اولش مقاومت کردم[احساسی]
:باش ؛ حالا لطفا برو برام بستنی بخر
-:وسط احساسات من بستنی میخوای؟باش الان میرم میخرم
پسرا:ماهم میخوایم
لوهان و جیمین:ماله ما توت فرنگی
جین و شوگا:ماله ماهم وانیلی
:ماله منم ترکیبی وانیلی شکلاتی
-:هوفففففف باشه[رفت خرید و اومد]
-:[بستنیه ات و داد دستش]بیا عروسک بخور
پسرا:پس ماچی؟
بادیگارد:اینم برای شماها[داد دستشون]
-:[یه لیس به بستنیه ات زد]
:[خورد]مرسییی خیلی خوشمزس
-:نوش جون[بعد خوردن بستنی]خب دیگ بریم
:بریم
[پرش زمانی به عمارت]
-:ات بیا بریم بالا کارت دارم
:باش[با کمک کوک پله ها رو یواش یواش رفتم بالا و در اتاق بغلیه خودمون و باز کرد]
-:تاداااا
:وایییییی کوک خیلی خوشگلههه
-:فکر کن کوچولوهامون اینجا بازی کنن...دعوا کنن...بخندن
:کوک
-:جونم
:خیلی خوشحالم ک سرنوشتم باتو رقم خورد
-:منم خیلی خوشحالم فرشتم
لوهان:ایش ایش جمع کنین این کاراتونو بیاین پایین بریم غذا بخوریم
:غذا چیه؟
جین:[از تو آشپزخونه داد زد]
جین:چیزی ک تو دوست داری
-:[نیشخند به ات]
لوهان:درد
جین:لازانیا و کیمچی و سوپ
جیمین:واییی باز سوپ
جین:سوپ ک مخصوصه ات
شوگا:بیاین دیگ مردیم از گشنگی
پرش زمانی به نه ماهگی
:[تو این سه ماهی ک گذشت کوک و پسرا خیلی حواسشون بهم بود نزاشتن ک آب تو دلم تکون بخوره قرار آخر هفته کوچولوهامون بیان]
□■□■□■□■□■□■□■□
✮مایل به حمایت؟✮
دکتر:تبریک میگم هرسه کوچولوتون دخترن
لوهان:عرررر سه تا دختر خوشگل
جیمین:س.سه تا[بالا و پایین پریدن]
-:[یقه جین و گرفت و با خوشحالی بالا و پایین پرید]شنیدی؟شنیدی دکتر چی گفت؟گفت سه تا دخترررر
شوگا:[اومد تو اتاق]تبریک میگم داداش.زن داداش[اول ات و بعد کوک بغل کرد]
جین:[رفت نزدیک دستگاه و نگاهشون میکرد]
:عا.عاییییی[مچاله شدن صورت]
-:ات.ات خوبی؟
جین:لگد زدن[خنده]
-:هیی کوچولوها به مامان و زن من لگد میزنین؟من رو اموالم غیرتیمااا...مامانتون و اذیت نکنین[جدی و بعدش خنده]
-:[نشست کنار تخت ات و بغلش کرد]مرسی ک بهم سه تا کوچولو دادی...اشتباه بزرگی کردم ک اولش مقاومت کردم[احساسی]
:باش ؛ حالا لطفا برو برام بستنی بخر
-:وسط احساسات من بستنی میخوای؟باش الان میرم میخرم
پسرا:ماهم میخوایم
لوهان و جیمین:ماله ما توت فرنگی
جین و شوگا:ماله ماهم وانیلی
:ماله منم ترکیبی وانیلی شکلاتی
-:هوفففففف باشه[رفت خرید و اومد]
-:[بستنیه ات و داد دستش]بیا عروسک بخور
پسرا:پس ماچی؟
بادیگارد:اینم برای شماها[داد دستشون]
-:[یه لیس به بستنیه ات زد]
:[خورد]مرسییی خیلی خوشمزس
-:نوش جون[بعد خوردن بستنی]خب دیگ بریم
:بریم
[پرش زمانی به عمارت]
-:ات بیا بریم بالا کارت دارم
:باش[با کمک کوک پله ها رو یواش یواش رفتم بالا و در اتاق بغلیه خودمون و باز کرد]
-:تاداااا
:وایییییی کوک خیلی خوشگلههه
-:فکر کن کوچولوهامون اینجا بازی کنن...دعوا کنن...بخندن
:کوک
-:جونم
:خیلی خوشحالم ک سرنوشتم باتو رقم خورد
-:منم خیلی خوشحالم فرشتم
لوهان:ایش ایش جمع کنین این کاراتونو بیاین پایین بریم غذا بخوریم
:غذا چیه؟
جین:[از تو آشپزخونه داد زد]
جین:چیزی ک تو دوست داری
-:[نیشخند به ات]
لوهان:درد
جین:لازانیا و کیمچی و سوپ
جیمین:واییی باز سوپ
جین:سوپ ک مخصوصه ات
شوگا:بیاین دیگ مردیم از گشنگی
پرش زمانی به نه ماهگی
:[تو این سه ماهی ک گذشت کوک و پسرا خیلی حواسشون بهم بود نزاشتن ک آب تو دلم تکون بخوره قرار آخر هفته کوچولوهامون بیان]
□■□■□■□■□■□■□■□
✮مایل به حمایت؟✮
۱۱.۱k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.