و همه زنایی که اونجا بودن اومدن سمتش و شروع کردن به پچ پچ
و همه زنایی که اونجا بودن اومدن سمتش و شروع کردن به پچ پچ کردن
که یکی ازشون از ات پرسید دخترم؟ چند سالتع؟
ات جواب داد من؟ 20 سالمه
ودوباره پچ پچ ها شروع شد و فقط میشد این جمله روشنید که وای دختر به این جوونی اینجا چیکار میکنه؟
که یک دختر تقریبا هم سن ات اومد سمت ات
و دستشو سمت ات دراز کرد و ات هم باهاش دست داد
دختر خودشو معرفی کرد *سلام اسم من یوری هست
ات هم خودشو معرفی کرد
اون دختر یا بهتره بگم یوری وایب ات رو میداد هردو وایب دارکی میدادن و این جذاب ترش میکرد
یوری ات رو سمت تخت بغلیش راهنمایی کرد
ات رفت و یوری ازش پرسید که چرا راهش به اینجا کشیده شده؟
ات هم کل داستانو تعریف کرد و یوری که افتخار کردن توی چشماش معلوم بود گفت اها جرم منم همین بود
و ات شوکه شد
و یوری تایید کرد
خلاصه ساعت 1 شب بود ات خابید و یوری هم خابید
ویو جین
برای اینکه ببینم قضیه این دختره ات چیه رفتم پرونده شو برداشتم حرکت کردم سمت خونم رسیدم یه دوش 20 مینی گرفتم و نودل خوردم و قهوه درست کردم و خوردم
بعد رفتم توی اتاق کارم وشروع کردم به بررسی و به نتایجی رسیدم
پایان ویو جین
ویو ات
خواب هفت پادشاه میدیم که متوجه شدم کسی اسممو صدا میکنه چشمامو باز کردم متوجه شدم یوری بود
+چیزی شده؟
یوری : فک نمیکردم انقد خابالو باشی؟
+حیح 🥺
یوری پاشو سریع دختر
باید بریم سالن برای ورزش
+من نمیام
یوری :یا نمیشه دیگه پاشو
+یوری ولم کن بذار بخابم دیگه
یوری:اوک من رفتم
ویو کوک
ساعت 6 بود و همه باید میرفتن تا ورزش کنن و اینا بعدشم صبحونه.
باید سلول هارو میدیدم که ببینم خالین یا نه؟
همشون خالی بودن جز یکی رفتم داخل سلول ات که دیدم خاب هفت پادشاهه
خاستم بیدارش کنم اصلا انگار نه انگار
رفتم پیش جین
+قربان ات همون دختری که دیشب بازداشت شد
×خب؟
باید برن برای ورزش ولی ایشون خابن بیدار هم نمیشه که نمیشه
×نفس میکشید؟
+بله قربان
×اوکی تو برو من بیدارش میکنم
+چشم
جین رفت تا ات و بیدار کنه
توی راه که به ات فکر میکرد لبخند میزد و توی دلش بهش میگفت کیوت.
خلاصه رسید به سلول ات
دید که ات عین این جنگ زده ها خابید ینی یکی از پاهاش روی زمین بود
و عین چی چسبیده بود به بالشت
جین بازم خندید
انگار واقعا عاشق این دختر شده بود
جین رفت جلو و نشست لبه ی تخت چند مینی به صورت غرق در خاب ات خیره شده بود
واقعا که اصلا این فیک و حمایت نمیکنین
شرط 14لایک
که یکی ازشون از ات پرسید دخترم؟ چند سالتع؟
ات جواب داد من؟ 20 سالمه
ودوباره پچ پچ ها شروع شد و فقط میشد این جمله روشنید که وای دختر به این جوونی اینجا چیکار میکنه؟
که یک دختر تقریبا هم سن ات اومد سمت ات
و دستشو سمت ات دراز کرد و ات هم باهاش دست داد
دختر خودشو معرفی کرد *سلام اسم من یوری هست
ات هم خودشو معرفی کرد
اون دختر یا بهتره بگم یوری وایب ات رو میداد هردو وایب دارکی میدادن و این جذاب ترش میکرد
یوری ات رو سمت تخت بغلیش راهنمایی کرد
ات رفت و یوری ازش پرسید که چرا راهش به اینجا کشیده شده؟
ات هم کل داستانو تعریف کرد و یوری که افتخار کردن توی چشماش معلوم بود گفت اها جرم منم همین بود
و ات شوکه شد
و یوری تایید کرد
خلاصه ساعت 1 شب بود ات خابید و یوری هم خابید
ویو جین
برای اینکه ببینم قضیه این دختره ات چیه رفتم پرونده شو برداشتم حرکت کردم سمت خونم رسیدم یه دوش 20 مینی گرفتم و نودل خوردم و قهوه درست کردم و خوردم
بعد رفتم توی اتاق کارم وشروع کردم به بررسی و به نتایجی رسیدم
پایان ویو جین
ویو ات
خواب هفت پادشاه میدیم که متوجه شدم کسی اسممو صدا میکنه چشمامو باز کردم متوجه شدم یوری بود
+چیزی شده؟
یوری : فک نمیکردم انقد خابالو باشی؟
+حیح 🥺
یوری پاشو سریع دختر
باید بریم سالن برای ورزش
+من نمیام
یوری :یا نمیشه دیگه پاشو
+یوری ولم کن بذار بخابم دیگه
یوری:اوک من رفتم
ویو کوک
ساعت 6 بود و همه باید میرفتن تا ورزش کنن و اینا بعدشم صبحونه.
باید سلول هارو میدیدم که ببینم خالین یا نه؟
همشون خالی بودن جز یکی رفتم داخل سلول ات که دیدم خاب هفت پادشاهه
خاستم بیدارش کنم اصلا انگار نه انگار
رفتم پیش جین
+قربان ات همون دختری که دیشب بازداشت شد
×خب؟
باید برن برای ورزش ولی ایشون خابن بیدار هم نمیشه که نمیشه
×نفس میکشید؟
+بله قربان
×اوکی تو برو من بیدارش میکنم
+چشم
جین رفت تا ات و بیدار کنه
توی راه که به ات فکر میکرد لبخند میزد و توی دلش بهش میگفت کیوت.
خلاصه رسید به سلول ات
دید که ات عین این جنگ زده ها خابید ینی یکی از پاهاش روی زمین بود
و عین چی چسبیده بود به بالشت
جین بازم خندید
انگار واقعا عاشق این دختر شده بود
جین رفت جلو و نشست لبه ی تخت چند مینی به صورت غرق در خاب ات خیره شده بود
واقعا که اصلا این فیک و حمایت نمیکنین
شرط 14لایک
۱.۸k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.