Life:p⁷
Life:p⁷
کهناگهانملکهکیمبهآرامیچشمانشرابازکردباورمنمیشدمنمادرمرونجاتدادماشکهایشوقازچشمانمریخت...تهیونگوآپامادرمروبغلکردنهممونخیلیخوشحالبودیمولیانگارآپاکمیناراحتبودرفتمپیششوگفتم:
+سرورماتفاقیافتادهپیشونبهنظرمیرسین؟!!
آپالبخندتلخیزدوگفت:
[راستشروبخوایطبیبکیمآرهدلمبرایدخترکوچکمتنگشدهمنازسرغفلتخودمدخترمرومقصرخوابطولانیهمسرممیدونستموحتیدخترکمروازخونهبیرونکردمبعدازرفتنشمتوجهشدمتقصیردخترمنبود،هممنهمتهیونگخیلیپشیمونیماینهمهسالدارمدنبالشمیگردمولیپیداشنمیکنمچونمنحتیتویآنپنجسالیکباردخترکمرادرستنگاهنکردممنواقعاپدرخیلیبدیم]
بعدازشنیدناینحرفهااونماززبانپدرمواقعاخیلیخوشحالبودمفکرمیکردمانهامنواصلادوستندارنبابغضبهشوننگاهکردمو گفتم:
+سرورممنمطمئنمشماپدرخیلیعالیهستینفقطغمجلویچشمانتونراگرفتهبود:)
آپابرگشتسمتموگفت:
[خیلیخوبطبیبکیمتوبهترینچیزرابهمندادینیعنیهمسررادرازایپاداشچیمیخوای؟!]
خندیدموگفتم:
+یکبغلپدرانه:)))
پادشاهکیموتمامافرادتوسالنباتعجببهمننگاهمیکردنکلاهشنلمراپاییناوردمکهبغضراتوصورتپدروبرادرمدیدممادرمباتعجبنگاهممیکردبالبخندیبهشوننگاهکردممشخصبودمیخواستنبگنپشیموننکه گفتم:
+منازتونناراحتنیستمکهپشیمونباشین...
برگشتمسمتپدرم
+آپانمیخوایپادشامرو...
کهتهیونگوآپامنومحکمبغلکردنهردوشونداشتنمثلپسرهایدوسالهگریهمیکردنومندرحالآرومکردنشونبودم
<فلشنکستبهبعدازلحظاتخانوادگیاینا>
روبهپادشاهجئونوملکهجئونکردمگفتم:
+معذرتمیخوامسرورمکهبهتوننگفتهبودمواقعامعذرتمیخوام
ملکهجئونگفت:
[دخترممنبهتافتخارمیکنمکهبااینحجمازدردبهاینجارسیدیخیلیبهتافتخارمیکنمعروسگلم]
یکهورویهسرمگلظاهرشد
+عروس؟!
ملکهجئونخندیدوگفت:
[آرهدیگهقشنگمعروس]
ازخجالتسرمپایینبودکهباحرفیکهپادشاهبزرگجئونگفتباتعجبنگاشکردم...
کهناگهانملکهکیمبهآرامیچشمانشرابازکردباورمنمیشدمنمادرمرونجاتدادماشکهایشوقازچشمانمریخت...تهیونگوآپامادرمروبغلکردنهممونخیلیخوشحالبودیمولیانگارآپاکمیناراحتبودرفتمپیششوگفتم:
+سرورماتفاقیافتادهپیشونبهنظرمیرسین؟!!
آپالبخندتلخیزدوگفت:
[راستشروبخوایطبیبکیمآرهدلمبرایدخترکوچکمتنگشدهمنازسرغفلتخودمدخترمرومقصرخوابطولانیهمسرممیدونستموحتیدخترکمروازخونهبیرونکردمبعدازرفتنشمتوجهشدمتقصیردخترمنبود،هممنهمتهیونگخیلیپشیمونیماینهمهسالدارمدنبالشمیگردمولیپیداشنمیکنمچونمنحتیتویآنپنجسالیکباردخترکمرادرستنگاهنکردممنواقعاپدرخیلیبدیم]
بعدازشنیدناینحرفهااونماززبانپدرمواقعاخیلیخوشحالبودمفکرمیکردمانهامنواصلادوستندارنبابغضبهشوننگاهکردمو گفتم:
+سرورممنمطمئنمشماپدرخیلیعالیهستینفقطغمجلویچشمانتونراگرفتهبود:)
آپابرگشتسمتموگفت:
[خیلیخوبطبیبکیمتوبهترینچیزرابهمندادینیعنیهمسررادرازایپاداشچیمیخوای؟!]
خندیدموگفتم:
+یکبغلپدرانه:)))
پادشاهکیموتمامافرادتوسالنباتعجببهمننگاهمیکردنکلاهشنلمراپاییناوردمکهبغضراتوصورتپدروبرادرمدیدممادرمباتعجبنگاهممیکردبالبخندیبهشوننگاهکردممشخصبودمیخواستنبگنپشیموننکه گفتم:
+منازتونناراحتنیستمکهپشیمونباشین...
برگشتمسمتپدرم
+آپانمیخوایپادشامرو...
کهتهیونگوآپامنومحکمبغلکردنهردوشونداشتنمثلپسرهایدوسالهگریهمیکردنومندرحالآرومکردنشونبودم
<فلشنکستبهبعدازلحظاتخانوادگیاینا>
روبهپادشاهجئونوملکهجئونکردمگفتم:
+معذرتمیخوامسرورمکهبهتوننگفتهبودمواقعامعذرتمیخوام
ملکهجئونگفت:
[دخترممنبهتافتخارمیکنمکهبااینحجمازدردبهاینجارسیدیخیلیبهتافتخارمیکنمعروسگلم]
یکهورویهسرمگلظاهرشد
+عروس؟!
ملکهجئونخندیدوگفت:
[آرهدیگهقشنگمعروس]
ازخجالتسرمپایینبودکهباحرفیکهپادشاهبزرگجئونگفتباتعجبنگاشکردم...
۲.۲k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.