«عشق نافرجام من»
«پارت ۶۵»
یونا*
درسته این حرفش برای من منفعت داشت چون باعث میشد جونگ سوک دس از سرم برداره ولی ها جونگ یکی از جوون ترین رییس های سئول بود شاید شرکت خیلی بزرگی نبود اما چون ها جونگ جوون بود و بیشتر افراد به توانایی های اون شک داشتند و نصف رسانه منتظر بودن یه اتفاق خیلی کوچیکی بیوفته تا بتونن ازش غول بسازن این اتفاق هم رسما یه رسوایی بود اینکه رییسی که با منشی خودش قرار میذاره قشنگ میتونست خبرنگارا و شبکه های خبری رو تا یه ماه مشغول کنه.
هوففففففففففف
آرا:واوووو می تونن از این یه درامای عالی بسازن
اون وو:راس میگی جون میده برای دیدن
خانم جانگ:خاک بر سرتون تو این قاریشمیش دارین به چی فک میکنین
آقای گو:خو راس میگن دیگه
خانم جانگ:تو یکی خفه شو اوکی؟؟؟؟؟
اقای گو:😶😒😒
جونگ سوک:بخاطر این مردیکه منو ول کردی تو که پول نمیخواستی چیشد یهو
یونا:یه لحظه ببین واقعا...
ها جونگ:اقای محترم لطفا حالا که جواب سوالتون رو گرفتین برین بیرون
جونگ سوک:واقعا برات متاسفم برات یونا که منو بخاطر یه بچه پولدار تنها گذاشتی...
+:حراست رسید و دیگه اجازه ندادن که جونگ سوک حرفی بزنه و انداختنش بیرون
یونا و ها جونگ هم به سمت اتاق رفتن
چند دقیقه بعد...
یونا:یاااااا میفهمی دقیقا داری چیکار میکنی؟؟؟؟؟؟
ها جونگ:اره
یونا:😳😳😳😳این چه حرفی بود پیش جونگ سوک زدی؟؟
ها جونگ*
من سعی کردم حقیقت رو پنهان کنم که دوسش دارم ولی نتونستم چون میترسیدم مال یکی دیگه بشه
ها جونگ:حقیقت
یونا:میشه واضح بگی من خنگم نمیفهم
ها جونگ:یونا شی من عاشقت شدم
یونا:خب شوخی جالبی نبود.
من دیگه میرم تو هم برو به کارایی که کردی فک کن
ها جونگ:گفتم که...
یونا:ساکت برو فک کن
یونا*
الان اصلا به حرفای ها جونگ اهمیت نمیدادم و فقط میخواستم به اوپا زنگ بزنم که چرا اینجوری شد
مگه اون قول نداده بود که نداره جونگ سوک اذیتم کنه دیگه نمیتونستم توی شرکت بمونم واقعا به رسوایی بزرگ بود برای همین تصمیم گرفتم تو راه به اوپا زنگ بزنم...
یونا*
درسته این حرفش برای من منفعت داشت چون باعث میشد جونگ سوک دس از سرم برداره ولی ها جونگ یکی از جوون ترین رییس های سئول بود شاید شرکت خیلی بزرگی نبود اما چون ها جونگ جوون بود و بیشتر افراد به توانایی های اون شک داشتند و نصف رسانه منتظر بودن یه اتفاق خیلی کوچیکی بیوفته تا بتونن ازش غول بسازن این اتفاق هم رسما یه رسوایی بود اینکه رییسی که با منشی خودش قرار میذاره قشنگ میتونست خبرنگارا و شبکه های خبری رو تا یه ماه مشغول کنه.
هوففففففففففف
آرا:واوووو می تونن از این یه درامای عالی بسازن
اون وو:راس میگی جون میده برای دیدن
خانم جانگ:خاک بر سرتون تو این قاریشمیش دارین به چی فک میکنین
آقای گو:خو راس میگن دیگه
خانم جانگ:تو یکی خفه شو اوکی؟؟؟؟؟
اقای گو:😶😒😒
جونگ سوک:بخاطر این مردیکه منو ول کردی تو که پول نمیخواستی چیشد یهو
یونا:یه لحظه ببین واقعا...
ها جونگ:اقای محترم لطفا حالا که جواب سوالتون رو گرفتین برین بیرون
جونگ سوک:واقعا برات متاسفم برات یونا که منو بخاطر یه بچه پولدار تنها گذاشتی...
+:حراست رسید و دیگه اجازه ندادن که جونگ سوک حرفی بزنه و انداختنش بیرون
یونا و ها جونگ هم به سمت اتاق رفتن
چند دقیقه بعد...
یونا:یاااااا میفهمی دقیقا داری چیکار میکنی؟؟؟؟؟؟
ها جونگ:اره
یونا:😳😳😳😳این چه حرفی بود پیش جونگ سوک زدی؟؟
ها جونگ*
من سعی کردم حقیقت رو پنهان کنم که دوسش دارم ولی نتونستم چون میترسیدم مال یکی دیگه بشه
ها جونگ:حقیقت
یونا:میشه واضح بگی من خنگم نمیفهم
ها جونگ:یونا شی من عاشقت شدم
یونا:خب شوخی جالبی نبود.
من دیگه میرم تو هم برو به کارایی که کردی فک کن
ها جونگ:گفتم که...
یونا:ساکت برو فک کن
یونا*
الان اصلا به حرفای ها جونگ اهمیت نمیدادم و فقط میخواستم به اوپا زنگ بزنم که چرا اینجوری شد
مگه اون قول نداده بود که نداره جونگ سوک اذیتم کنه دیگه نمیتونستم توی شرکت بمونم واقعا به رسوایی بزرگ بود برای همین تصمیم گرفتم تو راه به اوپا زنگ بزنم...
۲۴.۸k
۲۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.