پارت۱۳۲
يه آلبوم رد کردم. خواننده ي بعدي فريدون فروغي بود. اخم هام بيشتر در هم شد و يکي ديگه رد کردم. بعدي فرامرز اصلاني بود! آلبوم بعدي شجريان و بعدي بنان بود. از حرص ضبط رو خاموش کردم و تکيه دادم به صندلي. آهنگ هاشم عين خودشن! از ديدن حالت من بي صدا خنديد و گفت:
- چيه؟ دلت ساسي مانکن مي خواد؟
جواب ندادم. دوست نداشتم مسخره ام کنه. دستش و به سمت ضبط برد و دوباره روشنش کرد و چند آلبوم ديگه رد کرد. وقتي صاف نشست صداي ملايم گيتار در کنار پيانو توي ماشين پيچيد. بي اختيار آرامش به سراغم اومد و دست از وول خوردن برداشتم. خود آرتان هم با آرامش نفس عميقي کشيد. صداي مازيار فلاحي که بلند شد، لبخند زدم. تنها خواننده ي غمگين خوني بود که عاشق صداش بودم:
نمي تونم بهت بگم دوستت دارم
تحملم نيست واسه گريه کردنت
نمي تونم ديگه تو رو داشته باشم
آخه تو رو به دست من سپردنت
نمي تونم با تو بمونم تا ابد
نمي تونم پا بذارم روي دلت
هر چي که دارم مال تو عزيز من
آخه تو رو به دست من سپردنت
نمي تونم با تو بمونم تا ابد
نمي تونم پا بذارم روي دلت
هر چه که دارم مال تو عزيز من
آخه تو رو به دست من سپردنت...
اين قدر آرامش به دلم سرازير شده بود، که چشمام بسته شد. نمي دونم چه قدر گذشت که صداي آرتان بلند شد:
- بيدار شو، رسيديم.
همون طور با چشم بسته گفتم:
- کجا؟!
- چشمات و باز کني مي فهمي کجا.
با حالت خنده داري يه دونه از چشمام و باز کردم و سرک کشيدم. آرتان خنده اش گرفت و از ماشين پياده شد. جلوي جواهر فروشي شيکي ايستاده بود. کنارش هم يک فروشگاه بزرگ نقره فروشي قرار داشت. با نق نق پياده شدم و اين بار در رو آرام بستم. آرتان دزدگير رو زد و شونه به شونه راه افتاديم. وقتي ديدم به سمت جواهر فروشي مي ره ايستادم و گفتم:
- مي خواي حلقه بخري؟
- آره.
- ولي نيازي نيست از جاي به اين گروني خريد کنيم. اينا همش فرماليته اس، به نظر من ما حتي مي تونيم دو تا حلقه ي بدل شبيه طلا بخريم. کسي چه مي فهمه؟
قيافه ي آرتان خشن و سفت شد. بدون حرف جلوتر از من راه افتاد و وارد مغازه شد. ديــــوانه به معناي واقعي! حالا خوبه دارم جوش اون و مي زنم. اصلا حالا که اين طور شد، مي رم گرونترين حلقه رو انتخاب مي کنم. پا کوبيدم روي زمين و با حرص وارد شدم. اِ، چه جواهرايي! داشتم لوچ مي شدم. آرتان مشغول صحبت با فروشنده بود. منم خودم و سرگرم ديدن ويترين ها کردم. عاشق زيورآلات بودم. دلم مي خواست همه رو بخرم. با صداي آرتان به خودم اومدم:
- چيه؟ دلت ساسي مانکن مي خواد؟
جواب ندادم. دوست نداشتم مسخره ام کنه. دستش و به سمت ضبط برد و دوباره روشنش کرد و چند آلبوم ديگه رد کرد. وقتي صاف نشست صداي ملايم گيتار در کنار پيانو توي ماشين پيچيد. بي اختيار آرامش به سراغم اومد و دست از وول خوردن برداشتم. خود آرتان هم با آرامش نفس عميقي کشيد. صداي مازيار فلاحي که بلند شد، لبخند زدم. تنها خواننده ي غمگين خوني بود که عاشق صداش بودم:
نمي تونم بهت بگم دوستت دارم
تحملم نيست واسه گريه کردنت
نمي تونم ديگه تو رو داشته باشم
آخه تو رو به دست من سپردنت
نمي تونم با تو بمونم تا ابد
نمي تونم پا بذارم روي دلت
هر چي که دارم مال تو عزيز من
آخه تو رو به دست من سپردنت
نمي تونم با تو بمونم تا ابد
نمي تونم پا بذارم روي دلت
هر چه که دارم مال تو عزيز من
آخه تو رو به دست من سپردنت...
اين قدر آرامش به دلم سرازير شده بود، که چشمام بسته شد. نمي دونم چه قدر گذشت که صداي آرتان بلند شد:
- بيدار شو، رسيديم.
همون طور با چشم بسته گفتم:
- کجا؟!
- چشمات و باز کني مي فهمي کجا.
با حالت خنده داري يه دونه از چشمام و باز کردم و سرک کشيدم. آرتان خنده اش گرفت و از ماشين پياده شد. جلوي جواهر فروشي شيکي ايستاده بود. کنارش هم يک فروشگاه بزرگ نقره فروشي قرار داشت. با نق نق پياده شدم و اين بار در رو آرام بستم. آرتان دزدگير رو زد و شونه به شونه راه افتاديم. وقتي ديدم به سمت جواهر فروشي مي ره ايستادم و گفتم:
- مي خواي حلقه بخري؟
- آره.
- ولي نيازي نيست از جاي به اين گروني خريد کنيم. اينا همش فرماليته اس، به نظر من ما حتي مي تونيم دو تا حلقه ي بدل شبيه طلا بخريم. کسي چه مي فهمه؟
قيافه ي آرتان خشن و سفت شد. بدون حرف جلوتر از من راه افتاد و وارد مغازه شد. ديــــوانه به معناي واقعي! حالا خوبه دارم جوش اون و مي زنم. اصلا حالا که اين طور شد، مي رم گرونترين حلقه رو انتخاب مي کنم. پا کوبيدم روي زمين و با حرص وارد شدم. اِ، چه جواهرايي! داشتم لوچ مي شدم. آرتان مشغول صحبت با فروشنده بود. منم خودم و سرگرم ديدن ويترين ها کردم. عاشق زيورآلات بودم. دلم مي خواست همه رو بخرم. با صداي آرتان به خودم اومدم:
۳۷۹
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.