یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
𝑴𝒚 𝒃𝒂𝒔𝒕𝒂𝒓𝒅
𝒉𝒖𝒔𝒃𝒂𝒏𝒅
رمان شوهر عوضی من
پارت دوم
رفتم کنار زن بابام نشستم
سرمو بالا گرفتم که چشمام افتاد توی چشمای خواستگارم
لبخند زد و منم براش چشم غره رفتم
که یهو زن بابام منو زد
زن بابام:آره این دختر ما یکم خجالتی هستش ولی از این بگم براتون دخترمون ۳ تا زبان بلده
بابای لو هان:دختر خوشگلی هم هستی پسرمون انگار شمارو پسندیده
خوب پس اگه راضی باشین من میخوام دخترتون لی نا رو برای پسرم لو هان خواستگاری کنم
بابا: این چه حرفیه فامیل ما راضی هستیم
هیچ اعتراضی نداریم ولی یه چیز هایی باید بدین ها
بابای لو هان:اصلا نگران اون نباشید بین خودمون حل میشه
چشمام پر اشک شده بود و لو هان که داشت بهم میخندید
انگشتر هارو آوردن دستمون کردن بابای لو هان اومد و قیچی رو برداشت و ربان رو برید
لو هان دستشو دراز کرد ولی من اصلا بهش دست ندادم و از آنجا زدم بیرون رفتم توی انباری روی زمین نشستم داشتم گریه میکردم
که
بابا:دختر کجاییی دخترر
از جام بلند شدم
لی نا:چیشده اینجام
که با پشت دستش محکم زد
توی صورتم که افتادم روی زمین لباسم کثیف شد
بابا:این چه کاری بود کردی جلوی مهمونا
لی نا:من نمیخوام ازدواج کنم چرا اینکارا رو میکنی
بابا:چرا لباس اینطوری شده مگه بهت نگفتم کثیفش نکن هاااا
کمربندشو در اورد و تا جایی که تونست منو زد
لی نا:بابا نزن بابا تورو خدا نزن
صبح ساعت ۸ صبح بیدار شدم
لی نا:وای چقدر خوابیدم کلی کار مونده که نکردم
سریع بلند شدم تا برم کارها رو تموم کنم
بابا:امروز نیازی نیست کارهارو کنی امروز میخوای بری با نامزدت خریدای عروسی رو کنین
لی نا:من نمیخوام برم باهاشون چرا ولم نمیکنین شماها
بابا:ببند دهنتو اگه کتک نمیخوای
توی حیات نشسته بودم که یهو در حیات در زدن
رفتم تا درو باز کنم
لو هان:خوشگله آماده ای بریم خرید
لی نا:خفه شو
لو هان:عه این چه حرفیه
درو محکم کوبیدم که یهو بابام دستمو محکم گرفت کشید فشار داد
لی نا:آخ بابا دردم گرفت ول کن
بابا:باهاشون برو وگرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی
𝑴𝒚 𝒃𝒂𝒔𝒕𝒂𝒓𝒅
𝒉𝒖𝒔𝒃𝒂𝒏𝒅
رمان شوهر عوضی من
پارت دوم
رفتم کنار زن بابام نشستم
سرمو بالا گرفتم که چشمام افتاد توی چشمای خواستگارم
لبخند زد و منم براش چشم غره رفتم
که یهو زن بابام منو زد
زن بابام:آره این دختر ما یکم خجالتی هستش ولی از این بگم براتون دخترمون ۳ تا زبان بلده
بابای لو هان:دختر خوشگلی هم هستی پسرمون انگار شمارو پسندیده
خوب پس اگه راضی باشین من میخوام دخترتون لی نا رو برای پسرم لو هان خواستگاری کنم
بابا: این چه حرفیه فامیل ما راضی هستیم
هیچ اعتراضی نداریم ولی یه چیز هایی باید بدین ها
بابای لو هان:اصلا نگران اون نباشید بین خودمون حل میشه
چشمام پر اشک شده بود و لو هان که داشت بهم میخندید
انگشتر هارو آوردن دستمون کردن بابای لو هان اومد و قیچی رو برداشت و ربان رو برید
لو هان دستشو دراز کرد ولی من اصلا بهش دست ندادم و از آنجا زدم بیرون رفتم توی انباری روی زمین نشستم داشتم گریه میکردم
که
بابا:دختر کجاییی دخترر
از جام بلند شدم
لی نا:چیشده اینجام
که با پشت دستش محکم زد
توی صورتم که افتادم روی زمین لباسم کثیف شد
بابا:این چه کاری بود کردی جلوی مهمونا
لی نا:من نمیخوام ازدواج کنم چرا اینکارا رو میکنی
بابا:چرا لباس اینطوری شده مگه بهت نگفتم کثیفش نکن هاااا
کمربندشو در اورد و تا جایی که تونست منو زد
لی نا:بابا نزن بابا تورو خدا نزن
صبح ساعت ۸ صبح بیدار شدم
لی نا:وای چقدر خوابیدم کلی کار مونده که نکردم
سریع بلند شدم تا برم کارها رو تموم کنم
بابا:امروز نیازی نیست کارهارو کنی امروز میخوای بری با نامزدت خریدای عروسی رو کنین
لی نا:من نمیخوام برم باهاشون چرا ولم نمیکنین شماها
بابا:ببند دهنتو اگه کتک نمیخوای
توی حیات نشسته بودم که یهو در حیات در زدن
رفتم تا درو باز کنم
لو هان:خوشگله آماده ای بریم خرید
لی نا:خفه شو
لو هان:عه این چه حرفیه
درو محکم کوبیدم که یهو بابام دستمو محکم گرفت کشید فشار داد
لی نا:آخ بابا دردم گرفت ول کن
بابا:باهاشون برو وگرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی
۱.۵k
۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.