توت فرنگی p¹³
توت فرنگی p¹³
*فردای اون روز ، سر میز صبحانه*
کوک: صبح بخیررررر.
ته: سلام عشقم!
کوک: سلام، هیکو کجاس؟
ته: داره دست و صورتش و میشوره!
کوک: نی نی مون چیکار میکنه!
ته: شیطونی، هیکو چی شد؟
کوک: اووووم باهاش صحبت کردم!
ته: خوب چی گفت؟
کوک: احساس میکنه که دیگه دوسش نداریم!
ته: ولی من که بهش توجه میکنم (بغض)
کوک: قربونت برم اینکه منظوری نداشت، اون فقط احساس میکنه که بهش کم توجه میکنیم!
ته: من باید چیکار کنم؟
کوک: کار خاصی نباید کنی فدات شم!
ته: خیلی باشه ولی.....آییییییییی....آخخخخخخخ کووووک.
کوک تا دید که تهیونگ درد داره دستش و گرفت و نشوندش روی صندلی.
کوک: چ...چی شد ته؟ تو که خوب بودی الان!
ته: آیییییییی، آههههههههه کووووکککک دلممممم درد میکنهههههههه، ای واییییییییییی.
هیکو: سلام بابا....مامان؟ خوبی؟
کوک: هیکو زنگ بزن به عمو جین بگو که بیاد فورا اینجا بجنب!
ته: آهیییییییی،کوووووووووووکککککک وایییییییییی، آخخخخخخخ
کوک: ته بیا دراز بکش روی کاناپه!
ته: ای وایییییییی، آخخخخخخخخخخخخخخخ.
هیکو: الو عمو جین؟
جین: سلام عمو چطو....
هیکو: زود باش بیا اینجا...مامانم حالش بده! زود باشششش.
جین: هیکو؟ چی شده؟ آروم باش!
هیکو: عمو یالا بیا اینجاااااا!
جین: خ..خیلی خوب باشه...ا..الان میام.
*نیم ساعت بعد*
کوک: ته حالت خوبه؟
ته: به نظر خوبمممم؟ آیییییییییییی.
دینگ دینگ.
کوک: جین اومد،طاقت بیار.
ته: نرووووووو،
هیکو: مامانی خوبی؟
ته: آ...آره خوبم مامان...آییییییی هی...هیکو مامان...من و ببخشششش...آخخخخخخخ...که بهت توجه نکردممممم....واییییییییییی.
هیکو: مامان این و نگو! میخوای دستم و بگیری؟
ته: آ...آره....اوههههههههه
کوک: سلام هیونگ....زود بیا داخل.
جین: سلام...چی شده؟ تهیونگ حالش خوبه؟
کوک: نه...درد داره.
جین: خیلی خوب باشه...کجاس؟
کوک: توی حال.
جین: اوکی.
هیکو: عموووووو....بیا مامانم و نجات بدهههههه (گریه)
جین: خیلی خوب باشه الان میام، گریه نکن بچه...تهیونگ؟ حالت خوبه؟
ته: ن..نه آیییییییییی، یه کاری کنننننن!
جین: باشه، کوک کمکم کن که شلوارشو در بیارم.
جین به کمک کوک شلوار تهیونگ و در اوورد و اون دستگاه و دوباره گذاشت روی حفره ی تهیونگ.
کوک: چی شده جین؟
جین: این بچه به کی رفته که انقدر شیطونه؟...هیکو آبجیت خیییلی شیطونه..تهیونگ ببین نباید زیاد تحرک داشته باشی اوکی؟ کوک هواست بهش باشه....آهان جیمین گفت که امشب میاد خونه ی ما ، پس میگم بیاید اینجا تا خودمون بیایم، چون که تهیونگ هم نباید امروز زیاد راه بره.
کوک: اوکی، مرسی هیونگ.
....
*فردای اون روز ، سر میز صبحانه*
کوک: صبح بخیررررر.
ته: سلام عشقم!
کوک: سلام، هیکو کجاس؟
ته: داره دست و صورتش و میشوره!
کوک: نی نی مون چیکار میکنه!
ته: شیطونی، هیکو چی شد؟
کوک: اووووم باهاش صحبت کردم!
ته: خوب چی گفت؟
کوک: احساس میکنه که دیگه دوسش نداریم!
ته: ولی من که بهش توجه میکنم (بغض)
کوک: قربونت برم اینکه منظوری نداشت، اون فقط احساس میکنه که بهش کم توجه میکنیم!
ته: من باید چیکار کنم؟
کوک: کار خاصی نباید کنی فدات شم!
ته: خیلی باشه ولی.....آییییییییی....آخخخخخخخ کووووک.
کوک تا دید که تهیونگ درد داره دستش و گرفت و نشوندش روی صندلی.
کوک: چ...چی شد ته؟ تو که خوب بودی الان!
ته: آیییییییی، آههههههههه کووووکککک دلممممم درد میکنهههههههه، ای واییییییییییی.
هیکو: سلام بابا....مامان؟ خوبی؟
کوک: هیکو زنگ بزن به عمو جین بگو که بیاد فورا اینجا بجنب!
ته: آهیییییییی،کوووووووووووکککککک وایییییییییی، آخخخخخخخ
کوک: ته بیا دراز بکش روی کاناپه!
ته: ای وایییییییی، آخخخخخخخخخخخخخخخ.
هیکو: الو عمو جین؟
جین: سلام عمو چطو....
هیکو: زود باش بیا اینجا...مامانم حالش بده! زود باشششش.
جین: هیکو؟ چی شده؟ آروم باش!
هیکو: عمو یالا بیا اینجاااااا!
جین: خ..خیلی خوب باشه...ا..الان میام.
*نیم ساعت بعد*
کوک: ته حالت خوبه؟
ته: به نظر خوبمممم؟ آیییییییییییی.
دینگ دینگ.
کوک: جین اومد،طاقت بیار.
ته: نرووووووو،
هیکو: مامانی خوبی؟
ته: آ...آره خوبم مامان...آییییییی هی...هیکو مامان...من و ببخشششش...آخخخخخخخ...که بهت توجه نکردممممم....واییییییییییی.
هیکو: مامان این و نگو! میخوای دستم و بگیری؟
ته: آ...آره....اوههههههههه
کوک: سلام هیونگ....زود بیا داخل.
جین: سلام...چی شده؟ تهیونگ حالش خوبه؟
کوک: نه...درد داره.
جین: خیلی خوب باشه...کجاس؟
کوک: توی حال.
جین: اوکی.
هیکو: عموووووو....بیا مامانم و نجات بدهههههه (گریه)
جین: خیلی خوب باشه الان میام، گریه نکن بچه...تهیونگ؟ حالت خوبه؟
ته: ن..نه آیییییییییی، یه کاری کنننننن!
جین: باشه، کوک کمکم کن که شلوارشو در بیارم.
جین به کمک کوک شلوار تهیونگ و در اوورد و اون دستگاه و دوباره گذاشت روی حفره ی تهیونگ.
کوک: چی شده جین؟
جین: این بچه به کی رفته که انقدر شیطونه؟...هیکو آبجیت خیییلی شیطونه..تهیونگ ببین نباید زیاد تحرک داشته باشی اوکی؟ کوک هواست بهش باشه....آهان جیمین گفت که امشب میاد خونه ی ما ، پس میگم بیاید اینجا تا خودمون بیایم، چون که تهیونگ هم نباید امروز زیاد راه بره.
کوک: اوکی، مرسی هیونگ.
....
۶.۹k
۰۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.