فیک شوگا ( عشق ابدی) ادامه پارت 8
از زبان ا/ت :
بدنم می لرزید سرم کیج می رفت انقدر گریه کرده بودم که سرم سنگین بود. صدام میلرزید نمیتونستم راه برم. داشتم بیهوش میشدم . جونگ کوک دیدم و گفت : چت شده ا/ت چرا انقدر رنگت پریده.
گفتم : میدونستی قبل من شوگا عاشق یکی دیگه بوده نه؟
گفت : ا/ت اون......
چیزی نگفت دوباره گریم گرفت و داد زدم گفتم : اون چی؟ بگو دیگه انقدر من نفهمم که نمیتونم بدونم عشقم چه زندگیی داشته هاااا؟
شوگا از اتاقش اومد بیرون گفت : ا/ت اینجوری نکن......
به شوگا نگاه کردم و گفتم : من دوست دارم. نمیدونستی ها؟ نمیدونی چقدر برام مهمی؟ شاید اولش باهات سرد بودم ولی الان دیگه عاشقتم.
سرم گیج رفت و احساس کردم نفسم بند اومده یکم تکون خوردم و خوردم به دیوارو دستمو گذاشتم روی دیوار و یه دستمو گذاشتم روی قلبم.
شوگا اومد سمتم و دستشو گذاشت رو کمرم و گفت : ا/ت حالت خوبه؟
جونگ کوک اومد سمتم و گفت : ا/ت...... ا/ت
یکم که سرم دیگه کیج نمیرفت به جونگ کوک با نفس نفس گفتم : یکم اب بده بهم.
سریع رفت برام اب اورد و اروم بردم سمت صندلی تا بشینم.
با چشمایه پر از اشک گفتم : شوگا میبینی به چه روزی انداختیم؟ میبینی چقدر حالم بد شد بعد اون صحنه؟
اروم سرشو گرفت پایین و گفت : اون ازدواج کرده. منظورم از اینکه توی ذهنمه این بود که هنوز میشناسمش.
گفتم : برای چی باید برام مهم باشه؟ اگه به فکرم بودی و واقعا دوسم داشتی بهم روز اول که بهت گفتم دوست دارم می گفتی.
گفت : من می خواستم بهت بگم ولی.....
گفتم : ولی چی شوگا؟ ولی چی؟ هاااا ؟
گفت : نتونستم فک کردم دیگه ولم میکنی میری.
گفتم : نه اینکه الان تونستی منو توی دلت نگه داری ؟
جونگ کوک گفت : ا/ت من باید برم میتونی بری خونه؟
گفتم : اره برو من میتونم رانندگی کنم.
بعد یه لبخند بی جون بهش کردم. رفتم جلوی در شرکت شوگا هم پشتم میومد و گفت : ا/ت بیا برسونمت.
گفتم : شوگا ولم کن.
گفت : اخه ......
نذاشتم حرف بزنه گفتم : تا همین جاشم بسمه.
رفتم سوار ماشین شدم و رفتم عمارت.
( صبح)
همون لباسا و ارایش دیروزمو کردم و رفتم شرکت.
یکی اومد تو و گفت : ا/ت خانم اقا شوگا کارتون داره.
اسمش اومد قلبم درد گرفت. دستمو گذاشتم روی قلبم و گفتم : باشه میتونی بری.
بلند شدم و رفتم توی اتاقش.
گفتم : کاری دارید اقا؟
برگشت صورتش مثل همیشه شاداب نبود. احساس کردم قلبش شکسته. ولی اون همه اینکارارو کرد. پس مقصر خودشه.
اومد سمتم و گفت : تروخدا با من اینجوری نکن. تو که فهمیدی من قبل تو یکی دیگه رو دوست داشتم. ولی الان ازدواج کرده دیگه منو دوست نداره.
گفتم : اقا راجب چی حرف میزنید؟
اومد سمتم دستاشو دور کمرم پیچید و گفتم : چیکار می کنی دیوونه؟
نمیتونستم تکون بخورم. اروم لباشو گذاشت رو لبام. با بغل مشتاق زدم به سینش ولی ولم نکرد. بعد 1 دقیقه ارو ولم کرد
گفت : حالا دیدی چقدر عاشقتم؟ ترو خدا ببخشم.
گفتم : اگه باز ازم چیزی مخفی کنی چی؟
گفت : قول میدم دیگه همچین کاری نمیکنم!
۰۰۰۰۰۰
بدنم می لرزید سرم کیج می رفت انقدر گریه کرده بودم که سرم سنگین بود. صدام میلرزید نمیتونستم راه برم. داشتم بیهوش میشدم . جونگ کوک دیدم و گفت : چت شده ا/ت چرا انقدر رنگت پریده.
گفتم : میدونستی قبل من شوگا عاشق یکی دیگه بوده نه؟
گفت : ا/ت اون......
چیزی نگفت دوباره گریم گرفت و داد زدم گفتم : اون چی؟ بگو دیگه انقدر من نفهمم که نمیتونم بدونم عشقم چه زندگیی داشته هاااا؟
شوگا از اتاقش اومد بیرون گفت : ا/ت اینجوری نکن......
به شوگا نگاه کردم و گفتم : من دوست دارم. نمیدونستی ها؟ نمیدونی چقدر برام مهمی؟ شاید اولش باهات سرد بودم ولی الان دیگه عاشقتم.
سرم گیج رفت و احساس کردم نفسم بند اومده یکم تکون خوردم و خوردم به دیوارو دستمو گذاشتم روی دیوار و یه دستمو گذاشتم روی قلبم.
شوگا اومد سمتم و دستشو گذاشت رو کمرم و گفت : ا/ت حالت خوبه؟
جونگ کوک اومد سمتم و گفت : ا/ت...... ا/ت
یکم که سرم دیگه کیج نمیرفت به جونگ کوک با نفس نفس گفتم : یکم اب بده بهم.
سریع رفت برام اب اورد و اروم بردم سمت صندلی تا بشینم.
با چشمایه پر از اشک گفتم : شوگا میبینی به چه روزی انداختیم؟ میبینی چقدر حالم بد شد بعد اون صحنه؟
اروم سرشو گرفت پایین و گفت : اون ازدواج کرده. منظورم از اینکه توی ذهنمه این بود که هنوز میشناسمش.
گفتم : برای چی باید برام مهم باشه؟ اگه به فکرم بودی و واقعا دوسم داشتی بهم روز اول که بهت گفتم دوست دارم می گفتی.
گفت : من می خواستم بهت بگم ولی.....
گفتم : ولی چی شوگا؟ ولی چی؟ هاااا ؟
گفت : نتونستم فک کردم دیگه ولم میکنی میری.
گفتم : نه اینکه الان تونستی منو توی دلت نگه داری ؟
جونگ کوک گفت : ا/ت من باید برم میتونی بری خونه؟
گفتم : اره برو من میتونم رانندگی کنم.
بعد یه لبخند بی جون بهش کردم. رفتم جلوی در شرکت شوگا هم پشتم میومد و گفت : ا/ت بیا برسونمت.
گفتم : شوگا ولم کن.
گفت : اخه ......
نذاشتم حرف بزنه گفتم : تا همین جاشم بسمه.
رفتم سوار ماشین شدم و رفتم عمارت.
( صبح)
همون لباسا و ارایش دیروزمو کردم و رفتم شرکت.
یکی اومد تو و گفت : ا/ت خانم اقا شوگا کارتون داره.
اسمش اومد قلبم درد گرفت. دستمو گذاشتم روی قلبم و گفتم : باشه میتونی بری.
بلند شدم و رفتم توی اتاقش.
گفتم : کاری دارید اقا؟
برگشت صورتش مثل همیشه شاداب نبود. احساس کردم قلبش شکسته. ولی اون همه اینکارارو کرد. پس مقصر خودشه.
اومد سمتم و گفت : تروخدا با من اینجوری نکن. تو که فهمیدی من قبل تو یکی دیگه رو دوست داشتم. ولی الان ازدواج کرده دیگه منو دوست نداره.
گفتم : اقا راجب چی حرف میزنید؟
اومد سمتم دستاشو دور کمرم پیچید و گفتم : چیکار می کنی دیوونه؟
نمیتونستم تکون بخورم. اروم لباشو گذاشت رو لبام. با بغل مشتاق زدم به سینش ولی ولم نکرد. بعد 1 دقیقه ارو ولم کرد
گفت : حالا دیدی چقدر عاشقتم؟ ترو خدا ببخشم.
گفتم : اگه باز ازم چیزی مخفی کنی چی؟
گفت : قول میدم دیگه همچین کاری نمیکنم!
۰۰۰۰۰۰
۱۴.۲k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.