پرواز خاطرات یک دونده پارت اول
هیستوریا اکانه. خانم هیستوریا اکانه؟ هوی مگه من با تو نیستم؟
کیه؟ یکی داره صدام می کنه . چرا همه جا تاریکه ؟
خانم اوشیکاوا اون لیوانه ابو بده.
بفرماییید.
من : خیس شدم . چشامو باز کردم . با دوتا دستم چشمامو مالیدم و بازشون کردم .
مگه من نیومدم اینجا خانم هیستوریا . مگه من مدیر شما نیستم ؟
مگه نباید برای من احترام قاعل باشید؟ رآس ساعت 1و45 دقیقه دفتر من باشد اگه ثانیه ای دیر کنید دیگه از حقوقوق خبری نیست .
مدیر ؟ من کجام اصلا؟ این کی؟ گفت مدیر ؟ کدوم مدیر ؟
مدیر: وتی دارم حرف میزنم منو نگاه کن هوی باتوم من به عنوان مدیر این بیمارستان هر کاری بخوام می کنم .
من: گ.شیمو روشن کردم . رفتم تو مخاطب اخرین فردی که باهاش حرف زدم پسر داییمه . زنگ زدم باهاش صحبت کردم . گفت اسمش موچیزو است و ازمن 1 سال بزرگتره گفت من 12 سالمه و اون 13 سالشه . و همه چیز و داستانو برام تعریف کرد
ساعت 2 و 45 شد رفتم دفتر مدیر خیلی سرم داد زد پرونده و وسایلمو تو کارتن داد دستم و اخراجم کرد منم چون از همون اول ازش بدم امد بدون سوال امدم بیرون و از روی ادرسی که موچیزو بهم داد رفتم خونه و لباسمو عوض کردم اون گفت که امروز مسابقه ددو ددارم و من یک دوده هستم حاضر شدم و طبق ادرسی که بهم داد سوار متروی فوجیشیما شدم و از متروی چیبا پیاده شدم و مسافتی رو دویدم چون موچیزو گفت که من قول دادم ببرم ودوست صمیمی من ایاتو اونجاست اون گفت مسابقه 6 کیلومتره منم مسافتی که از متروی چیبابود رو تا پیست دوومیدانی بود رو دویدم از کنار مردم رد میشدم و اونا نگاهم میکردن نسیمی که از کنار گوشام رد می شد و صدای پاهام که بر روی زمین برخورد می کردم منو یاد خاطراتم انداخت ناگهان بخشی از خاطراتم که پاک شده بود رو به یاد اوردم این خاطرات از دوومیدانی بود . به دویدن ادامه دادم و در اخر به پیست دو و میدانی کاراسونو رسیدم تا داخل پیست درفتم صدای داد مردم در امد و تشویق مردم را بعد از دست دادن خاطراتم دوباره شنیدم دیدم که یک دختر و پسر به سمت من دویدن و امدن خودشونو معرفی کردن و بهم گفتم کمکم می کنن تا خاطراتم بر گردد . اون پسر موچیزو و ان دختر ایاتو بودن _ اونا گفتن که مسابقه یک ساعت دیگه یعنی ساعت 5 برگزار می شود و من باید استراحت کنم و گرم کنم ........... دقیقا یک ساعت گذشت و مسابقه شروع شد و من کاملا اماده بودم .قلبم تند تند میزد پاهام میلرزید .داور اسم مارو خواند 7 شرکت کننده ی استقامت 6 کیلومتر روی خط های 1 تا 7 وایستند* وایسادم روی خط 4 داور گفت :اماده 1.2.3 همراه صدای داد داور که گفت حرکت صدای تفنگ مشقی هم امد حرکت کردم ودویدم صدای نسیم از کنار گوشم رد میشد صدای تشویق دوستام و طرفدارام و مردم کشورم صدای پاهای من و 6 دوده ی دگر که پشت من بودند و از من فاصله ی زیادی داشتند . ناگهان چشمامو بستم و با سرعت بیشتری دویدم و یهو صدای داد تشویق کننده ها بالا رفت * اول شدم . داور رفت تا رکورد ها رو ثبت کنه 3 دقیقه بعد داور دستم رو گرفت برد وسط زمین ودستم را برد بالا و گفت خانم هیستوریا اکانه در دوی استقامت 6 کیلومتر با رکورد 13 دقیقه و 2 ثانیه در مقام اول رتبه اورد
موچیزو و ایاتو دویدند سمتم و بقلم کردند . گریم گرفت . با او زانو افتادم رو زمین داد مردم بالا رفت و تشویق شدم همه ی خاطرات دو و ورزش هی دگرم برگشت و در کنار ان ها خاطراتی که با موچیزو و ایاتو داشتمم برگشت . ایاتو رفت تا برام اب بیاره و موچیزو منو برد و نشوند روی نیمکت ایاتو ابو برام اورد و من خوردم چشمانم رو موقع خوردن اب بستم و بعد یهو باز کردم و...................
خب خب پارت اول به پایان رسید
تازه کارم
فالو یادت نره
اگه دونده ای یا دویدنو دوست داری عدد45546776 رو برام کامنت کن
چون من خودم دونده هستم
و سنتم اگه خواستی من 12 سالمه
تورو خدا حمایت و لایک و فالو و کامنت یادت نره ها
کیه؟ یکی داره صدام می کنه . چرا همه جا تاریکه ؟
خانم اوشیکاوا اون لیوانه ابو بده.
بفرماییید.
من : خیس شدم . چشامو باز کردم . با دوتا دستم چشمامو مالیدم و بازشون کردم .
مگه من نیومدم اینجا خانم هیستوریا . مگه من مدیر شما نیستم ؟
مگه نباید برای من احترام قاعل باشید؟ رآس ساعت 1و45 دقیقه دفتر من باشد اگه ثانیه ای دیر کنید دیگه از حقوقوق خبری نیست .
مدیر ؟ من کجام اصلا؟ این کی؟ گفت مدیر ؟ کدوم مدیر ؟
مدیر: وتی دارم حرف میزنم منو نگاه کن هوی باتوم من به عنوان مدیر این بیمارستان هر کاری بخوام می کنم .
من: گ.شیمو روشن کردم . رفتم تو مخاطب اخرین فردی که باهاش حرف زدم پسر داییمه . زنگ زدم باهاش صحبت کردم . گفت اسمش موچیزو است و ازمن 1 سال بزرگتره گفت من 12 سالمه و اون 13 سالشه . و همه چیز و داستانو برام تعریف کرد
ساعت 2 و 45 شد رفتم دفتر مدیر خیلی سرم داد زد پرونده و وسایلمو تو کارتن داد دستم و اخراجم کرد منم چون از همون اول ازش بدم امد بدون سوال امدم بیرون و از روی ادرسی که موچیزو بهم داد رفتم خونه و لباسمو عوض کردم اون گفت که امروز مسابقه ددو ددارم و من یک دوده هستم حاضر شدم و طبق ادرسی که بهم داد سوار متروی فوجیشیما شدم و از متروی چیبا پیاده شدم و مسافتی رو دویدم چون موچیزو گفت که من قول دادم ببرم ودوست صمیمی من ایاتو اونجاست اون گفت مسابقه 6 کیلومتره منم مسافتی که از متروی چیبابود رو تا پیست دوومیدانی بود رو دویدم از کنار مردم رد میشدم و اونا نگاهم میکردن نسیمی که از کنار گوشام رد می شد و صدای پاهام که بر روی زمین برخورد می کردم منو یاد خاطراتم انداخت ناگهان بخشی از خاطراتم که پاک شده بود رو به یاد اوردم این خاطرات از دوومیدانی بود . به دویدن ادامه دادم و در اخر به پیست دو و میدانی کاراسونو رسیدم تا داخل پیست درفتم صدای داد مردم در امد و تشویق مردم را بعد از دست دادن خاطراتم دوباره شنیدم دیدم که یک دختر و پسر به سمت من دویدن و امدن خودشونو معرفی کردن و بهم گفتم کمکم می کنن تا خاطراتم بر گردد . اون پسر موچیزو و ان دختر ایاتو بودن _ اونا گفتن که مسابقه یک ساعت دیگه یعنی ساعت 5 برگزار می شود و من باید استراحت کنم و گرم کنم ........... دقیقا یک ساعت گذشت و مسابقه شروع شد و من کاملا اماده بودم .قلبم تند تند میزد پاهام میلرزید .داور اسم مارو خواند 7 شرکت کننده ی استقامت 6 کیلومتر روی خط های 1 تا 7 وایستند* وایسادم روی خط 4 داور گفت :اماده 1.2.3 همراه صدای داد داور که گفت حرکت صدای تفنگ مشقی هم امد حرکت کردم ودویدم صدای نسیم از کنار گوشم رد میشد صدای تشویق دوستام و طرفدارام و مردم کشورم صدای پاهای من و 6 دوده ی دگر که پشت من بودند و از من فاصله ی زیادی داشتند . ناگهان چشمامو بستم و با سرعت بیشتری دویدم و یهو صدای داد تشویق کننده ها بالا رفت * اول شدم . داور رفت تا رکورد ها رو ثبت کنه 3 دقیقه بعد داور دستم رو گرفت برد وسط زمین ودستم را برد بالا و گفت خانم هیستوریا اکانه در دوی استقامت 6 کیلومتر با رکورد 13 دقیقه و 2 ثانیه در مقام اول رتبه اورد
موچیزو و ایاتو دویدند سمتم و بقلم کردند . گریم گرفت . با او زانو افتادم رو زمین داد مردم بالا رفت و تشویق شدم همه ی خاطرات دو و ورزش هی دگرم برگشت و در کنار ان ها خاطراتی که با موچیزو و ایاتو داشتمم برگشت . ایاتو رفت تا برام اب بیاره و موچیزو منو برد و نشوند روی نیمکت ایاتو ابو برام اورد و من خوردم چشمانم رو موقع خوردن اب بستم و بعد یهو باز کردم و...................
خب خب پارت اول به پایان رسید
تازه کارم
فالو یادت نره
اگه دونده ای یا دویدنو دوست داری عدد45546776 رو برام کامنت کن
چون من خودم دونده هستم
و سنتم اگه خواستی من 12 سالمه
تورو خدا حمایت و لایک و فالو و کامنت یادت نره ها
۳.۳k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.