پارت اخر
بعد بلند شدیم و نشستیم
+یونا عشقم
_جونم
+میخوای بریم بیرون اگه حوصلت سر رفته
_واقعا میای بریم
+اره عزیزم چرا نیام
_باشه پس بزن بریم
+میشه لباستو من انتخاب کنم
_اوممم باشه عزیزم
بعد بلند شدیم یه لباس براش انتخاب کردم و بهش دادم اونم پوشید موهاشو هم شونه زد و ریخت دورش آرایش هم کرد و منم آماده شدم و با هم زدیم بیرون دستشو گرفتم و پیاده رفتیم چون میخواستم امروز ازش خواستگاری کنم از خونه که زدیم بیرون به دوستام پیام دادم برن عمارت و آماده کنن و مهمونا رو دعوت کنن تا من یونا رو سر گرم کنم چه نقشه های ریختم عجب مارمولکی ام من(دیگه خودش به خودش گفت مارمولک من نگفتم بهم فحش ندید یه وقت🦎😂) تا عصر برای خودمون میگشتیم بستنی خوردیم عکس گرفتیم و بعد کلی خوشگذرونی برگشتیم عمارت و......
از زبان یونا:
وارد عمارت شدیم چراغا خاموش بود
_کوک چرا اینجا اینقدر خلوته
+اوممم نمیدونم عزیزم بیا بریم جلو تر
دستمو دور کمرش حلقه کردم چونمو روی شونش گذاشتم و رفتیم جلو تر چراغا روشن شد و مهمونا جلومون ضاهر شدن همون چیزی که میخواستم واییییی همه برامون دست زدن و بعد جلوی یونا زانو زدم و انگشتر رو گرفتم جلوش
+لیدی افتخار میدی برای همیشه صاحب قلبم شی
مخش هنگ کرده بود ولی بعد چند دقیقه صدای خنده هاش بلند شد و قبول کرد و منم انگشتر رو کردم دستش و بغلش کردم و لباشو بوسیدم و هیچی دیگه تا اخرای شب مهمونی بود و کلی هم خوش گذشت بهمون
پایان❤️
+یونا عشقم
_جونم
+میخوای بریم بیرون اگه حوصلت سر رفته
_واقعا میای بریم
+اره عزیزم چرا نیام
_باشه پس بزن بریم
+میشه لباستو من انتخاب کنم
_اوممم باشه عزیزم
بعد بلند شدیم یه لباس براش انتخاب کردم و بهش دادم اونم پوشید موهاشو هم شونه زد و ریخت دورش آرایش هم کرد و منم آماده شدم و با هم زدیم بیرون دستشو گرفتم و پیاده رفتیم چون میخواستم امروز ازش خواستگاری کنم از خونه که زدیم بیرون به دوستام پیام دادم برن عمارت و آماده کنن و مهمونا رو دعوت کنن تا من یونا رو سر گرم کنم چه نقشه های ریختم عجب مارمولکی ام من(دیگه خودش به خودش گفت مارمولک من نگفتم بهم فحش ندید یه وقت🦎😂) تا عصر برای خودمون میگشتیم بستنی خوردیم عکس گرفتیم و بعد کلی خوشگذرونی برگشتیم عمارت و......
از زبان یونا:
وارد عمارت شدیم چراغا خاموش بود
_کوک چرا اینجا اینقدر خلوته
+اوممم نمیدونم عزیزم بیا بریم جلو تر
دستمو دور کمرش حلقه کردم چونمو روی شونش گذاشتم و رفتیم جلو تر چراغا روشن شد و مهمونا جلومون ضاهر شدن همون چیزی که میخواستم واییییی همه برامون دست زدن و بعد جلوی یونا زانو زدم و انگشتر رو گرفتم جلوش
+لیدی افتخار میدی برای همیشه صاحب قلبم شی
مخش هنگ کرده بود ولی بعد چند دقیقه صدای خنده هاش بلند شد و قبول کرد و منم انگشتر رو کردم دستش و بغلش کردم و لباشو بوسیدم و هیچی دیگه تا اخرای شب مهمونی بود و کلی هم خوش گذشت بهمون
پایان❤️
۶۹.۲k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.