عشق من... فیک جونگکوک
پارت:20
روی تختم دراز کشیده بودم بالاخره همه چیز داشت درست میشد فردا شب ک با جونگکوک قرار داشتم میخام بهش بگم ک ما ی پسر کیوت شبیه ب خودش داریم
امیدوارم وقتی با پسرش اشنا شد منو یادش نره
خودم ب این فکرم خندیدم
می سون حتما از باباش دلخوره ک چرا چند سال ب سراغش نیومده گرچه فکر میکرد بخاطر کارهاش نیومده اما خب چی بگم
با همین فکر ها خوابم برد
.
.
داشتم برای خودم ناهار درست میکردم ک صدای گوشم اومد رفتم و برش داشتم
+ادرس قرارمون....
-اوکییی
گوشی رو گذاشتم سر جاش
ی جوری استرس داشتم انگار اولین قرارمه
.
.
نگاهی ب ساعت کردم ساعت 7بود ما ساعت10
قرار داشتیم
من لباس های زیادی با خودم نیاورده بودم و اونایی هم ک اورده بودم برای این قرار مناسب نبودن
بد نبود تا امریکا ک اومدیم یکم بریم بگردیم لباسم رو عوض کردم و کیفم هم برداشتم و رفتم بیرون تا تاکسی بگیرم.
ی لباس دیگه رو پوشیدم بین دوتا لباس گیر کرده بودم ی لباس سفید و ی لباس سیاه بیخیال جفتش رو میخرم رفتم و خریدمشون
سریع برگشتم خونه چون وقت زیادی نداشتم داشتم اماده میشدم ک صدایی از پشت سرم اومد برگشتم سمت صدا
-سانگ هو!؟
سانگ هو:سلام خانم
-سلام تو توی خونه من چیکار میکنی
انگار میخاست چیزی بگه اما نمیتونست
سانگ هو یکی از افراد پدرم بود اما با من خیلی مهربون بود من هم خیلی دوسش داشتم
سانگ هو:میتونم بغلتون کنم خانم
-باشه
اومد سمتم و منو توی بغل گرفت
سانگ هو:خانم من خانواده ای ک دارم هم مدیون ب شما هستم ولی
همونطور ک توی بغلش بودم گفتم
-ولی چی
سانگ هو:ببخشد
و درد عجیبی توی کمرم احساس کردم
اون ب من چاقو زد
و چاقو رو کشید بیرون همونطور ک توی بغلش بودم منو گذاشت روی زمین
سانگ هو:خیلی ببخشید خانم معذرت میخوام
و ازم دور شد و رفت
اما من نمیتونسم اینجا بمیرم من ب جونگکوک قول داده بودم ترکش نمیکنم و ب قرارمون میرسم
دستم رو گذاشتم روی زخمم و فشارش دادم
بلند شدم و سریع رفتم جعبه کمک های اولیه رو اوردم ازم گاز استریل برداشتم
نگاهی ب لباس سفیدم ک الان قرمز شده بود و رنگ جدیدی گرفته بود کردم و از تنم درش اوردم
گاز استریل رو پیچیدم دور کمرم درسته جلو خونریزی رو نمیگرفت اما کمترش میکرد...ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
روی تختم دراز کشیده بودم بالاخره همه چیز داشت درست میشد فردا شب ک با جونگکوک قرار داشتم میخام بهش بگم ک ما ی پسر کیوت شبیه ب خودش داریم
امیدوارم وقتی با پسرش اشنا شد منو یادش نره
خودم ب این فکرم خندیدم
می سون حتما از باباش دلخوره ک چرا چند سال ب سراغش نیومده گرچه فکر میکرد بخاطر کارهاش نیومده اما خب چی بگم
با همین فکر ها خوابم برد
.
.
داشتم برای خودم ناهار درست میکردم ک صدای گوشم اومد رفتم و برش داشتم
+ادرس قرارمون....
-اوکییی
گوشی رو گذاشتم سر جاش
ی جوری استرس داشتم انگار اولین قرارمه
.
.
نگاهی ب ساعت کردم ساعت 7بود ما ساعت10
قرار داشتیم
من لباس های زیادی با خودم نیاورده بودم و اونایی هم ک اورده بودم برای این قرار مناسب نبودن
بد نبود تا امریکا ک اومدیم یکم بریم بگردیم لباسم رو عوض کردم و کیفم هم برداشتم و رفتم بیرون تا تاکسی بگیرم.
ی لباس دیگه رو پوشیدم بین دوتا لباس گیر کرده بودم ی لباس سفید و ی لباس سیاه بیخیال جفتش رو میخرم رفتم و خریدمشون
سریع برگشتم خونه چون وقت زیادی نداشتم داشتم اماده میشدم ک صدایی از پشت سرم اومد برگشتم سمت صدا
-سانگ هو!؟
سانگ هو:سلام خانم
-سلام تو توی خونه من چیکار میکنی
انگار میخاست چیزی بگه اما نمیتونست
سانگ هو یکی از افراد پدرم بود اما با من خیلی مهربون بود من هم خیلی دوسش داشتم
سانگ هو:میتونم بغلتون کنم خانم
-باشه
اومد سمتم و منو توی بغل گرفت
سانگ هو:خانم من خانواده ای ک دارم هم مدیون ب شما هستم ولی
همونطور ک توی بغلش بودم گفتم
-ولی چی
سانگ هو:ببخشد
و درد عجیبی توی کمرم احساس کردم
اون ب من چاقو زد
و چاقو رو کشید بیرون همونطور ک توی بغلش بودم منو گذاشت روی زمین
سانگ هو:خیلی ببخشید خانم معذرت میخوام
و ازم دور شد و رفت
اما من نمیتونسم اینجا بمیرم من ب جونگکوک قول داده بودم ترکش نمیکنم و ب قرارمون میرسم
دستم رو گذاشتم روی زخمم و فشارش دادم
بلند شدم و سریع رفتم جعبه کمک های اولیه رو اوردم ازم گاز استریل برداشتم
نگاهی ب لباس سفیدم ک الان قرمز شده بود و رنگ جدیدی گرفته بود کردم و از تنم درش اوردم
گاز استریل رو پیچیدم دور کمرم درسته جلو خونریزی رو نمیگرفت اما کمترش میکرد...ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
۱۱۳.۴k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.