part⁶⁴🗿🦖
کوک « وای وای من به شما نگفتم چهار چشمی مراقبش باشید؟
آجوما « چرا گفتین اما
کوک « هیسسس! گفتم یا نگفتم؟؟؟؟
_دلش نمیومد آجوما و خدمه به خاطر دردسری که اون درست کرده بود تنبیه بشن و میدونست کوک تیکه تیکه اشون میکنه! برای همین خیلی آروم از پشت اتاق پرو بیرون اومد و گفت
جانگ می « بیخود عصبانیتت رو سر این بدبخت ها خالی نکن! من اینجام
_اون لحظه اگه میدونست همچین نگاه ترسناکی نصیبش میشه هیچ وقت بیرون نمیومد! کوک جرعه ای از فنجون قهوه اش نوشید و خیلی اروم از روی صندلی بلند شد.... جانگ می قدمی به عقب برداشت و کوک با سر به همه اشاره کرد برن بیرون
جیمین « هی داداش آروم باش حالا یه اشتباهی کرده
کوک « لازمه یه سری نکات رو بهش یاد آوری کنم... جیمی*اشاره به در
جین « امان از دست تو دختر! بچه خرگوش یادت باشه شب ته سان میاد شل و پلش نکنی دوباره عین سگ و گربه بیفتین به جون هم
جانگ می « چیییی؟؟؟؟ ته سان میاد اینجا؟
جین « اره.... ظاهرا به خاطر گل روی حضرت عالی قبول کرده همکاری کنه
کوک « بچه ها... بیرون *محکم
جانگ می « بعد از رفتن جین و جیمین در رو بست و کاغذ های جلوی پاشو کمی جا به جا کرد! با چند تا قدم بلند و محکم خودشو به پشت صندلی ای که روش نشسته بودم رسوند و جوری که نفس های گرمش نقطه حساس گردنم رو نوازش کنه گفت
کوک « خب بگو ببینم دنبال چی میگشتی شکلات؟
جانگ می « یه ذره فاصله میگیری؟
کوک « نوچ... جواب ؟
جانگ می « برم رو مخت؟
کوک « اون وقت تویی که ضرر میکنی عسلم
جانگ می « بیشعور یعنی دلت برای آزار و اذیت هام تنگ نشده؟؟؟
کوک « اگه میگفتم نه دروغ محض بود! این فندوق جوری دلمو برده بود که تمام حرکات و رفتارش برام دلنشین بود! مچ دستش رو گرفتم و کشیدمش توی بغلم! خیلی سبک شدی بچه
جانگ می « ازت متنفرم جئون جونگ کوک
کوک « من به همون اندازه که ازم متنفری دوستت دارم پرنسس جئون!
جانگ می « ازش متنفر بودم چون منی که به لجبازی معروف بودم جلوی اون کم میوردم! متنفر بودم از اینکه اونو با دختر دیگه ای ببینم و متنفر بودم از اینکه اینقدر میپرستیدمش.... خدا لعنتت کنه کل استاندارد هام رو زیر و رو کردی مرتیکه
کوک « استاندار؟ به نظرت برای توصیف من کم نیست؟
جانگ می « کمه...خیلی کمه!چرا اینقدر دوستت دارم؟
کوک « متنفر بودی که....
جانگ می « کوک.....
کوک « جانم؟
جانگ می « میدونی فلوت مری کجاست ؟
کوک « دنبال فلوت مری میگشتی؟
جانگ می « اره!
کوک « دلم میخواد خفت کنم! همون اول میگفتی خودم تحویلت میدادم بچه... ببین با اتاق نازنینم چیکار کردی!
جانگ می « کوکییییی... کوکییییی فلوت رو بده
کوک « *خنده.... اول اتاقو مرتب کن بعد
جانگ می « *پرت کردن بالشت.... این همه خدمه رو گذاشتی سر قبرم حلوا بپزن؟
آجوما « چرا گفتین اما
کوک « هیسسس! گفتم یا نگفتم؟؟؟؟
_دلش نمیومد آجوما و خدمه به خاطر دردسری که اون درست کرده بود تنبیه بشن و میدونست کوک تیکه تیکه اشون میکنه! برای همین خیلی آروم از پشت اتاق پرو بیرون اومد و گفت
جانگ می « بیخود عصبانیتت رو سر این بدبخت ها خالی نکن! من اینجام
_اون لحظه اگه میدونست همچین نگاه ترسناکی نصیبش میشه هیچ وقت بیرون نمیومد! کوک جرعه ای از فنجون قهوه اش نوشید و خیلی اروم از روی صندلی بلند شد.... جانگ می قدمی به عقب برداشت و کوک با سر به همه اشاره کرد برن بیرون
جیمین « هی داداش آروم باش حالا یه اشتباهی کرده
کوک « لازمه یه سری نکات رو بهش یاد آوری کنم... جیمی*اشاره به در
جین « امان از دست تو دختر! بچه خرگوش یادت باشه شب ته سان میاد شل و پلش نکنی دوباره عین سگ و گربه بیفتین به جون هم
جانگ می « چیییی؟؟؟؟ ته سان میاد اینجا؟
جین « اره.... ظاهرا به خاطر گل روی حضرت عالی قبول کرده همکاری کنه
کوک « بچه ها... بیرون *محکم
جانگ می « بعد از رفتن جین و جیمین در رو بست و کاغذ های جلوی پاشو کمی جا به جا کرد! با چند تا قدم بلند و محکم خودشو به پشت صندلی ای که روش نشسته بودم رسوند و جوری که نفس های گرمش نقطه حساس گردنم رو نوازش کنه گفت
کوک « خب بگو ببینم دنبال چی میگشتی شکلات؟
جانگ می « یه ذره فاصله میگیری؟
کوک « نوچ... جواب ؟
جانگ می « برم رو مخت؟
کوک « اون وقت تویی که ضرر میکنی عسلم
جانگ می « بیشعور یعنی دلت برای آزار و اذیت هام تنگ نشده؟؟؟
کوک « اگه میگفتم نه دروغ محض بود! این فندوق جوری دلمو برده بود که تمام حرکات و رفتارش برام دلنشین بود! مچ دستش رو گرفتم و کشیدمش توی بغلم! خیلی سبک شدی بچه
جانگ می « ازت متنفرم جئون جونگ کوک
کوک « من به همون اندازه که ازم متنفری دوستت دارم پرنسس جئون!
جانگ می « ازش متنفر بودم چون منی که به لجبازی معروف بودم جلوی اون کم میوردم! متنفر بودم از اینکه اونو با دختر دیگه ای ببینم و متنفر بودم از اینکه اینقدر میپرستیدمش.... خدا لعنتت کنه کل استاندارد هام رو زیر و رو کردی مرتیکه
کوک « استاندار؟ به نظرت برای توصیف من کم نیست؟
جانگ می « کمه...خیلی کمه!چرا اینقدر دوستت دارم؟
کوک « متنفر بودی که....
جانگ می « کوک.....
کوک « جانم؟
جانگ می « میدونی فلوت مری کجاست ؟
کوک « دنبال فلوت مری میگشتی؟
جانگ می « اره!
کوک « دلم میخواد خفت کنم! همون اول میگفتی خودم تحویلت میدادم بچه... ببین با اتاق نازنینم چیکار کردی!
جانگ می « کوکییییی... کوکییییی فلوت رو بده
کوک « *خنده.... اول اتاقو مرتب کن بعد
جانگ می « *پرت کردن بالشت.... این همه خدمه رو گذاشتی سر قبرم حلوا بپزن؟
۵۳.۵k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.