* * زندگی متفاوت
🐾پارت 90
#leoreza
گوشی رو که قطع کردم نفس عمیقی کشیدم
همین که سالم بود و اسیبی ندیده بود برام یه دنیا ارزش داشت
مهراب:جواب داد خوبه
رضا:اره وقت یکم ترسیده بود زود برو پیشش
مهراب:باشه من رفتم فعلا
همین که خواست درو باز کنه به گوشیه مهراب پیام اومد
مهراب:پیام از طرف ناشناسه
رضا:باز کن ببین که خب
مهراب که معلوم نبود تو گوشی چی دیده بود خیلی اعصبانی شده
مهراب:برو دنباللل پانیذذ من نمیتونم بیامممم برووو
رضا:خب بگو چیشده
مهراب:تو رو جون هر کی دوس داری برووو میگمم وقت ندارم برو
بدون مکث وارد ماشینش شده بدون معطلی پاش گذاشت رو پدال گاز
و با اخرین سرعت میروند
دوباره سمت پانیذ کشیده شدم
اگه ساحل بفهمه هیچی ولی به ادمامم سپرردم بویی نبرن
میدیدنش بعد 2 روز دلتنگی اره دقیقن بعد از 2 دلتنگی
دلم براش خیلی تنگ شده بود بیشتر از خودمم جلو ماشینی که سوخته نگه داشتم
رفتم پیشع پانیذ که نشسته بود رو زمین
بدون هیچ سرو صدایی گریه میکررد همین که دیدم سالمه رگ متروکه
گردنم یکم خوابید
رفتم جلوش زانو زدم به جای نامعلومی خیره بود
رضا:پانیذ منو نگا کن خوبی
انگار هیچ کدوم از حرفام متوجه نبود
رصا:خوشگلم منو نگا کن تموم شد
انگار همین جمله کافی بود که پانیذ به خودش اومد
پانیذ:م.رد.ه م.رد با ما.ش.ین ت..رک..ید تق..صی..ره من بو..د من.. بای..د به..ش میگ..ف.تم
رصا:اینجوری نکن تو تقصیری نداری اون وقت یه اتفاق بود خب حالا پاشو
انگشتاش برد سمت گوشاش
پانیذ:صداش تو گوشم صدای ترکیدن تو گوشم انگار صدای ناله هاشم شنیدم و من همینجوری موندم نه خیلی بده صداش از گوشم نمیره بیرون
همینجوری گریع میکرد
وقتی اینجوری گریه میکرد قلبم اتیش میگرفت کنارش نشستم شونه هاش بغل کردم سرش گذاشت رو سینه ام بعدمدت ها تو اغوشم رفت
همین که بغلم کردم چشمم خورد به یقه ی سینه اش کل ترقوه اش معلوم بود
یاد اون حرف مرتیکه افتادمم
)عجب جیگیریه( این جمله رو هیچ وقت یادم نمیره که درمورد
ناموس من یا بگم در مورد تنها فرد زندگیم زده بود را یادم بره بر اینکه بقیه نگاهش کنم اعصابم بهم خورد
و او همچنان گریه میکرد نباید همچین اتفاقی میفتاد
هیچکس حق نداشت چپ بهش نگاه کنه وگرنه چشماش درمی اوردم به خودم
هیچکش حق نگاه کرده به او نداشت
به جز خودم کسی نباید او را با لباس باز ببیند به جز خودم
این حق را به هیچکس نمیدم به جز خودم
با انگشتام یقه ی پیرهنش رو یکم جلو کشیدم دکمه نداشت نگه داشتم رو سینه اش
اگه کسی هم نبود نباید تو این مکان اینجوری می بود
با صدای پانیذ به خودم اومدم
پانیذ:صدا ش از گوشم نمیره اگه نره من خودم میکشه ام عذاب وجدان میگیرم نمیتونم زندگی کنم
از زمین بلند کرد و به سمت ماشین قدم برداشتیم
رضا:درست میشع نترس میریم خونتون همه چی درس میشه
#leoreza
گوشی رو که قطع کردم نفس عمیقی کشیدم
همین که سالم بود و اسیبی ندیده بود برام یه دنیا ارزش داشت
مهراب:جواب داد خوبه
رضا:اره وقت یکم ترسیده بود زود برو پیشش
مهراب:باشه من رفتم فعلا
همین که خواست درو باز کنه به گوشیه مهراب پیام اومد
مهراب:پیام از طرف ناشناسه
رضا:باز کن ببین که خب
مهراب که معلوم نبود تو گوشی چی دیده بود خیلی اعصبانی شده
مهراب:برو دنباللل پانیذذ من نمیتونم بیامممم برووو
رضا:خب بگو چیشده
مهراب:تو رو جون هر کی دوس داری برووو میگمم وقت ندارم برو
بدون مکث وارد ماشینش شده بدون معطلی پاش گذاشت رو پدال گاز
و با اخرین سرعت میروند
دوباره سمت پانیذ کشیده شدم
اگه ساحل بفهمه هیچی ولی به ادمامم سپرردم بویی نبرن
میدیدنش بعد 2 روز دلتنگی اره دقیقن بعد از 2 دلتنگی
دلم براش خیلی تنگ شده بود بیشتر از خودمم جلو ماشینی که سوخته نگه داشتم
رفتم پیشع پانیذ که نشسته بود رو زمین
بدون هیچ سرو صدایی گریه میکررد همین که دیدم سالمه رگ متروکه
گردنم یکم خوابید
رفتم جلوش زانو زدم به جای نامعلومی خیره بود
رضا:پانیذ منو نگا کن خوبی
انگار هیچ کدوم از حرفام متوجه نبود
رصا:خوشگلم منو نگا کن تموم شد
انگار همین جمله کافی بود که پانیذ به خودش اومد
پانیذ:م.رد.ه م.رد با ما.ش.ین ت..رک..ید تق..صی..ره من بو..د من.. بای..د به..ش میگ..ف.تم
رصا:اینجوری نکن تو تقصیری نداری اون وقت یه اتفاق بود خب حالا پاشو
انگشتاش برد سمت گوشاش
پانیذ:صداش تو گوشم صدای ترکیدن تو گوشم انگار صدای ناله هاشم شنیدم و من همینجوری موندم نه خیلی بده صداش از گوشم نمیره بیرون
همینجوری گریع میکرد
وقتی اینجوری گریه میکرد قلبم اتیش میگرفت کنارش نشستم شونه هاش بغل کردم سرش گذاشت رو سینه ام بعدمدت ها تو اغوشم رفت
همین که بغلم کردم چشمم خورد به یقه ی سینه اش کل ترقوه اش معلوم بود
یاد اون حرف مرتیکه افتادمم
)عجب جیگیریه( این جمله رو هیچ وقت یادم نمیره که درمورد
ناموس من یا بگم در مورد تنها فرد زندگیم زده بود را یادم بره بر اینکه بقیه نگاهش کنم اعصابم بهم خورد
و او همچنان گریه میکرد نباید همچین اتفاقی میفتاد
هیچکس حق نداشت چپ بهش نگاه کنه وگرنه چشماش درمی اوردم به خودم
هیچکش حق نگاه کرده به او نداشت
به جز خودم کسی نباید او را با لباس باز ببیند به جز خودم
این حق را به هیچکس نمیدم به جز خودم
با انگشتام یقه ی پیرهنش رو یکم جلو کشیدم دکمه نداشت نگه داشتم رو سینه اش
اگه کسی هم نبود نباید تو این مکان اینجوری می بود
با صدای پانیذ به خودم اومدم
پانیذ:صدا ش از گوشم نمیره اگه نره من خودم میکشه ام عذاب وجدان میگیرم نمیتونم زندگی کنم
از زمین بلند کرد و به سمت ماشین قدم برداشتیم
رضا:درست میشع نترس میریم خونتون همه چی درس میشه
۱۱.۰k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.