تک پارتی هیونجین وقتی بارداری و...
نکته : هیونجین توی کمپانی هستش
( ات ویو )
از خواب بلند شدم
چشمامو بهم مالیدم تا به نور عادت کنم
از روی تخت بلند شدم و به سمت دستشویی اتاق رفتم
صورتمو شستم
این چند روز صورتم رنگ پریده بود و همش استفراغ میکردم
واقعا دلیلی نداشتم که چرا این چند روز حالم بده پس
امروز تصمیم گرفته بودم برم به دکتر مراجعه کنم 💅🎀
از دستشویی اومدم بیرون و
رفتم به سمت کمد لباسام
یه لباس برداشتم و از خونه بیرون اومدم
( نیم ساعت بعد )
بلاخره رسیدم
اخیش خسته شدممم
رفتم داخل اتاق دکتر 🗿💔
شروع کردم به صحبت کردن با دکتر درباره ی این چند روز
این چند روز واقعا حالم بده ، استفراغ میکنم و رنگ صورتم پریده هست
& اهان ، خوب شما باید تست ...
با چیزی که گفت شکه شدم
& شما باید تست بارداری بدید
چی ؟
& بله برید بیرون و منتظر بمونید تا صداتون کنن
باشه ، چشم
رفتم بیرون و منتظر موندم تا اسممو صدا کنن
به هیونجین زنگ زدم و همه چی رو براش تعریف کردم
هیونجین هم اومد بیمارستان
من رو دید و اومد کنار من نشست
-سلام ات خوبی ؟
سلام هیون ، اره خوبم
- اخه چرا تست بارداری ؟
نمیدونم هیون
- هوم
( ده مین بعد )
: خانم هوانگ ات ؟
بلند شدم و رفتم به سمت پرستار
بله خودمم
: بفرمایید به سمت اتاق
چشم
رفتم داخل و تست رو دادم و منتظر جواب موندم
& خانم هوانگ ات
بله جناب دکتر
& تبریک میگم ، شما باردارید
واقعاااا
& بله دارم راست میگم
وایییی
دکتر لبخندی زد
میشه شوهرم رو صدا بزنید بیاد تو
& بله حتما
هیونجین اومد داخل
هیونجین من باردارم
- چی ؟
یهو دیدم هیونجین قش کرد
دویدم سمتش
اع هیونجین پاشو
پرستارا اونو بردن به سمت تخت و هیونجینو روش گذاشتن
حالش خوبه اقای دکتر ؟
& بله فقط کمی شوک بهشون وارد شده
اهان
رفتم به سمت صندلیه کنار تخت و روش نشستم
( نیم ساعت بعد )
یهو دیدم هیونجین پاشد
هیون خوبی؟
- اره ، چیشده؟
هیچی وقتی خبر بارداریمو بهت دادم بیهوش شدی
یهو دیدم دوباره بیهوش شد
اع
( ویو ادمین )
و اونجا بود که هیون ده بار بهوش اومد و تو با خبر
بارداریت اونو ده بار بیهوش کردی
امیدوارم خوشتون اومده باشه 🎀🐣
دوستون دارم جوجوهام
بای بای
( ات ویو )
از خواب بلند شدم
چشمامو بهم مالیدم تا به نور عادت کنم
از روی تخت بلند شدم و به سمت دستشویی اتاق رفتم
صورتمو شستم
این چند روز صورتم رنگ پریده بود و همش استفراغ میکردم
واقعا دلیلی نداشتم که چرا این چند روز حالم بده پس
امروز تصمیم گرفته بودم برم به دکتر مراجعه کنم 💅🎀
از دستشویی اومدم بیرون و
رفتم به سمت کمد لباسام
یه لباس برداشتم و از خونه بیرون اومدم
( نیم ساعت بعد )
بلاخره رسیدم
اخیش خسته شدممم
رفتم داخل اتاق دکتر 🗿💔
شروع کردم به صحبت کردن با دکتر درباره ی این چند روز
این چند روز واقعا حالم بده ، استفراغ میکنم و رنگ صورتم پریده هست
& اهان ، خوب شما باید تست ...
با چیزی که گفت شکه شدم
& شما باید تست بارداری بدید
چی ؟
& بله برید بیرون و منتظر بمونید تا صداتون کنن
باشه ، چشم
رفتم بیرون و منتظر موندم تا اسممو صدا کنن
به هیونجین زنگ زدم و همه چی رو براش تعریف کردم
هیونجین هم اومد بیمارستان
من رو دید و اومد کنار من نشست
-سلام ات خوبی ؟
سلام هیون ، اره خوبم
- اخه چرا تست بارداری ؟
نمیدونم هیون
- هوم
( ده مین بعد )
: خانم هوانگ ات ؟
بلند شدم و رفتم به سمت پرستار
بله خودمم
: بفرمایید به سمت اتاق
چشم
رفتم داخل و تست رو دادم و منتظر جواب موندم
& خانم هوانگ ات
بله جناب دکتر
& تبریک میگم ، شما باردارید
واقعاااا
& بله دارم راست میگم
وایییی
دکتر لبخندی زد
میشه شوهرم رو صدا بزنید بیاد تو
& بله حتما
هیونجین اومد داخل
هیونجین من باردارم
- چی ؟
یهو دیدم هیونجین قش کرد
دویدم سمتش
اع هیونجین پاشو
پرستارا اونو بردن به سمت تخت و هیونجینو روش گذاشتن
حالش خوبه اقای دکتر ؟
& بله فقط کمی شوک بهشون وارد شده
اهان
رفتم به سمت صندلیه کنار تخت و روش نشستم
( نیم ساعت بعد )
یهو دیدم هیونجین پاشد
هیون خوبی؟
- اره ، چیشده؟
هیچی وقتی خبر بارداریمو بهت دادم بیهوش شدی
یهو دیدم دوباره بیهوش شد
اع
( ویو ادمین )
و اونجا بود که هیون ده بار بهوش اومد و تو با خبر
بارداریت اونو ده بار بیهوش کردی
امیدوارم خوشتون اومده باشه 🎀🐣
دوستون دارم جوجوهام
بای بای
۱۶.۰k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.