ادامه تک پارتی نامی
نه چیز دیگه ای
.....
یک ساعت از مهمونی گذشته بود وقت شروع عملیات بود که
ی لحظه وایستادم
............. اون گناهی نداره پدرش باعث مرگ پدرم شد که تاوانش رو داد پس چرا اون باید این وسط قربانی بشه
اصلا دلیل این حرفام چیه اه اما این ی حس گذرا هست بزودی میره تو عاشق اون نشدی
هوففف
بیخیال افکارم شدم
اسلحه ام رو از کیفم در اوردم خوب زیر چشی داشتم نگاش میکردم صدای تیراندازی اومد وایستا من که علامت ندادم بیان تو
برگشتم سمت در که دیدم یکی دیگه از رقیب های خانواده کیم حمله کرده
برگشتم سمت خوده کیم شوکه زده داشت به اطراف نگاه میکرد یهو دیدم ینفر پشتش وایستاده و میخواد بهش شلیک کنه
زود قدم زنان رفتم سمتش محکم هولش دادم اون ور
اسحله رو به سمت اون عوضی گرفتم و شلیک کردم
ولی همین که من شلیک کردم اونم به پهلوم شلیک کرد
اون افتاد زمین و بلافاصله مرد
منم اسلحه از دستم افتاد زمین و خودم هم پخش زمین شدم
هنوز داشت با بهت به اتفاقاتی که در عرض یک ثانیه طول کشید نگاه می کرد
ولی زود به خودش اومد و بدو بدو اومد سمتم دستش رو زیر سرم گذاشت و زود یکی رو صدا کرد
نامجون: اما خوبی
اما: اه من خوبم ولی.....
نامجون : ولی چی؟
اما: من الان بخاطره توعه عوضی چه غلطی کردم. با داد
نامجون : چته خب جبران میکنم
اما: من جبران نمیخوام حالام برو رد کاره خودت بزار همین جا بمیرم
با قیافه واد فاکی نگام کرد
که خودم هم فهمیدم ریدم
ی خنده ارومی کرد که محکم زدم به شکمش که دادش رفت هوا
خندش که تموم شد زود بلندم کرد کلی دست و پا زدم ولی انگار فایده نداشت پس بیخیال شدم
نامجون : خب خب بریم به سمت بیمارستان
...... پایان 😐🦋
.....
یک ساعت از مهمونی گذشته بود وقت شروع عملیات بود که
ی لحظه وایستادم
............. اون گناهی نداره پدرش باعث مرگ پدرم شد که تاوانش رو داد پس چرا اون باید این وسط قربانی بشه
اصلا دلیل این حرفام چیه اه اما این ی حس گذرا هست بزودی میره تو عاشق اون نشدی
هوففف
بیخیال افکارم شدم
اسلحه ام رو از کیفم در اوردم خوب زیر چشی داشتم نگاش میکردم صدای تیراندازی اومد وایستا من که علامت ندادم بیان تو
برگشتم سمت در که دیدم یکی دیگه از رقیب های خانواده کیم حمله کرده
برگشتم سمت خوده کیم شوکه زده داشت به اطراف نگاه میکرد یهو دیدم ینفر پشتش وایستاده و میخواد بهش شلیک کنه
زود قدم زنان رفتم سمتش محکم هولش دادم اون ور
اسحله رو به سمت اون عوضی گرفتم و شلیک کردم
ولی همین که من شلیک کردم اونم به پهلوم شلیک کرد
اون افتاد زمین و بلافاصله مرد
منم اسلحه از دستم افتاد زمین و خودم هم پخش زمین شدم
هنوز داشت با بهت به اتفاقاتی که در عرض یک ثانیه طول کشید نگاه می کرد
ولی زود به خودش اومد و بدو بدو اومد سمتم دستش رو زیر سرم گذاشت و زود یکی رو صدا کرد
نامجون: اما خوبی
اما: اه من خوبم ولی.....
نامجون : ولی چی؟
اما: من الان بخاطره توعه عوضی چه غلطی کردم. با داد
نامجون : چته خب جبران میکنم
اما: من جبران نمیخوام حالام برو رد کاره خودت بزار همین جا بمیرم
با قیافه واد فاکی نگام کرد
که خودم هم فهمیدم ریدم
ی خنده ارومی کرد که محکم زدم به شکمش که دادش رفت هوا
خندش که تموم شد زود بلندم کرد کلی دست و پا زدم ولی انگار فایده نداشت پس بیخیال شدم
نامجون : خب خب بریم به سمت بیمارستان
...... پایان 😐🦋
۱۰.۴k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.