تاوان شباهتم £.......p17
.تهیونگ ویو
برگشتم سمتش به چشماش نگا کردم
تهیونگ : چته ؟
ا،ت: من کجا بخوابم (نارحت )
به تخت نگاهی کردم ودوباره به چشماش زل زدم
تهیونگ : معلوم نیس ؟
دیدم دست شو گرفته و گوشه ی ناخون هاشو چنگ میزنه
ا،ت: میشه من رو یه چیز دیگه بخوابم ؟ (ناراحت )
چشمامو مغرورانه ازش گرفتم و به اطراف نگاه کردم ..اون خودشو چی فرض کرده ؟
تهیونگ : هه ( لبخند عصبی )یا همون جا خشک میشی تا صب ،یا اینکه التماس ام میکنی تا بزارم روی این تخت بخوابی
هنوز از جاش تکون نخورده بود من به چشماش خیره بود که آروم پلک هاشو گذاشت رو هم قطره اشکی از چشمم افتاد روی زمین .....بار سنگینی از غم روی قلبم بود غرورِ سختی روی مغز ام ..... قلبم راضی به اشک ریختنش نبود ..... چشمامو با حرص روی هم گذاشتم و سرمو به تاج تخت تکیه دادم .....بدن ام نیمه لخت بود که سرمایی روش نشسته بود ... چشمام منتظر حرفی بود از زبونش ... اما اون بی صدا فقط اشک میریخت و سرش پایین بود ....... دیگه نمیتونستم اشک ریختنش و تحمل کنم چشمامو با حرص رو هم گذاشتم تا بتونم بخواب ام ... تا این صحنه ها رو نبینم ....
۲ ساعت بعد
با صدای التماس هایی که روح ام نوازش میکردن چشمامو باز کردم ..... با دستم چشمامو مالیدم تا بتونم بهتر ببینم ....دیدم ا،ت داره میلرزه و پاهاش توانی نداشت ...
ا،ت : می....میشه...از.. از خواب پاشی( بغض و لرز )
تهیونگ: چی میخوای (خوابالو)
ا،ت : میتونم.....میتونم رو تخت بخوابم (بغض و لرز )
تهیونگ : گفتم بهت باید التماس ام کنی
سرشو اونطرف کرد و با غرور شکستهاش گف
ا،ت: التماست میکنم بزار رو تخت بخوابم
اینجوری نمیشه
تهیونگ : اینجوری که نمیشه باید صاف توچشمام نگاه کنی و ازم بخوای که پیشم بخوابی
برگشت و صاف تو چشمام نگاه کرد .... چشماش فقط تنفر و بغض داشت
ا،ت: التماست میکنم ....بزار (بغض)بزار پیشت بخواب ام (بغض)
تحمل شنیدن صدای خشدارش از بغض رو نداشتم ....
تهیونگ: بهت این اجازه رو میدم که رو تخت بخوابی
انگار که یکم خوشحال شده باشه پاهای شل شدهاش و کشید سمت تخت و نشست روش ... بعد آروم رفت لبهی تخت و دراز کشید بعد آروم ملافه رو کشید رو خودش.... انقدر رفته بود لبهی تخت که هر لحظه ممکن بود بیوفته ..... یوری وقتی باهام قهر بود این کارو میکرد.... یوری ... الان کجایی ؟ دلم تنگ شده واسه بغل کردن هات .... واسه بوسه های شبونهات از سر شیطونی .... آروم چشمامو روی افکارم بستم و به ا،ت که روبه روم بود خیره شدم ... دستامو دراز کردم ......تو دستام واسش حصار درست کردم و محکم کشیدمش سمت خودم ..... جوری که کمر باریکش محکم به سیکس پک هام برخورد کرد .... یکی از دست هامو دراز کردم و گذاشتم زیر سرش
با اون یکی دستم محکم بغلش کردم ... تو بغل ام گم شده بود ... مثل قطره ای در اقیانوسِ آغوش ام غرق بود .....نفس هاش منظم نبود و ترسیده بود ..... دستمو آروم گذاشتم روی قفسهی سینه اش و آروم و دورانی انگشتام روش کشیدم .... سرمو بردم نزدیک گردنش و تو گوشش آروم گفتم
تهیونگ : آروم باش یوریه من (آروم)
دستم و از روی قلبش برداشتم و آروم دستمو بردم تو تیشرتِش ... نفس هاش سخت شده بود ..... دستم و کشیدم روی شکمش و نوازشوار دستم و به سی.نه هاش رسوندم ... آروم یکی از نیپلاشو تو دستم گرفتم و باهاش بازی کردم.....که صدایه نوازشوار روح ش بلند شد
ا،ت: خواهش میکنم تمومش کن من ،من (بغض)
نزاشتم حرفش و تموم کنه و گفتم
تهیونگ : هیشششش میدونم ... فقط الان با همین لذت ببر (آروم و بم)
همینجوری که دستم رو سی،نهاش بود سرمو آوردم سمت گردنش و بوسهای به گردنش زدم ... سرمو فرو بردم تو موهای نم دارش عطر بارونی شو به روح ام هدیه دادم
شرطا
۴۵ لایک
کامنتتتتتتتتتتت ////: بزارینننننن)))):
برگشتم سمتش به چشماش نگا کردم
تهیونگ : چته ؟
ا،ت: من کجا بخوابم (نارحت )
به تخت نگاهی کردم ودوباره به چشماش زل زدم
تهیونگ : معلوم نیس ؟
دیدم دست شو گرفته و گوشه ی ناخون هاشو چنگ میزنه
ا،ت: میشه من رو یه چیز دیگه بخوابم ؟ (ناراحت )
چشمامو مغرورانه ازش گرفتم و به اطراف نگاه کردم ..اون خودشو چی فرض کرده ؟
تهیونگ : هه ( لبخند عصبی )یا همون جا خشک میشی تا صب ،یا اینکه التماس ام میکنی تا بزارم روی این تخت بخوابی
هنوز از جاش تکون نخورده بود من به چشماش خیره بود که آروم پلک هاشو گذاشت رو هم قطره اشکی از چشمم افتاد روی زمین .....بار سنگینی از غم روی قلبم بود غرورِ سختی روی مغز ام ..... قلبم راضی به اشک ریختنش نبود ..... چشمامو با حرص روی هم گذاشتم و سرمو به تاج تخت تکیه دادم .....بدن ام نیمه لخت بود که سرمایی روش نشسته بود ... چشمام منتظر حرفی بود از زبونش ... اما اون بی صدا فقط اشک میریخت و سرش پایین بود ....... دیگه نمیتونستم اشک ریختنش و تحمل کنم چشمامو با حرص رو هم گذاشتم تا بتونم بخواب ام ... تا این صحنه ها رو نبینم ....
۲ ساعت بعد
با صدای التماس هایی که روح ام نوازش میکردن چشمامو باز کردم ..... با دستم چشمامو مالیدم تا بتونم بهتر ببینم ....دیدم ا،ت داره میلرزه و پاهاش توانی نداشت ...
ا،ت : می....میشه...از.. از خواب پاشی( بغض و لرز )
تهیونگ: چی میخوای (خوابالو)
ا،ت : میتونم.....میتونم رو تخت بخوابم (بغض و لرز )
تهیونگ : گفتم بهت باید التماس ام کنی
سرشو اونطرف کرد و با غرور شکستهاش گف
ا،ت: التماست میکنم بزار رو تخت بخوابم
اینجوری نمیشه
تهیونگ : اینجوری که نمیشه باید صاف توچشمام نگاه کنی و ازم بخوای که پیشم بخوابی
برگشت و صاف تو چشمام نگاه کرد .... چشماش فقط تنفر و بغض داشت
ا،ت: التماست میکنم ....بزار (بغض)بزار پیشت بخواب ام (بغض)
تحمل شنیدن صدای خشدارش از بغض رو نداشتم ....
تهیونگ: بهت این اجازه رو میدم که رو تخت بخوابی
انگار که یکم خوشحال شده باشه پاهای شل شدهاش و کشید سمت تخت و نشست روش ... بعد آروم رفت لبهی تخت و دراز کشید بعد آروم ملافه رو کشید رو خودش.... انقدر رفته بود لبهی تخت که هر لحظه ممکن بود بیوفته ..... یوری وقتی باهام قهر بود این کارو میکرد.... یوری ... الان کجایی ؟ دلم تنگ شده واسه بغل کردن هات .... واسه بوسه های شبونهات از سر شیطونی .... آروم چشمامو روی افکارم بستم و به ا،ت که روبه روم بود خیره شدم ... دستامو دراز کردم ......تو دستام واسش حصار درست کردم و محکم کشیدمش سمت خودم ..... جوری که کمر باریکش محکم به سیکس پک هام برخورد کرد .... یکی از دست هامو دراز کردم و گذاشتم زیر سرش
با اون یکی دستم محکم بغلش کردم ... تو بغل ام گم شده بود ... مثل قطره ای در اقیانوسِ آغوش ام غرق بود .....نفس هاش منظم نبود و ترسیده بود ..... دستمو آروم گذاشتم روی قفسهی سینه اش و آروم و دورانی انگشتام روش کشیدم .... سرمو بردم نزدیک گردنش و تو گوشش آروم گفتم
تهیونگ : آروم باش یوریه من (آروم)
دستم و از روی قلبش برداشتم و آروم دستمو بردم تو تیشرتِش ... نفس هاش سخت شده بود ..... دستم و کشیدم روی شکمش و نوازشوار دستم و به سی.نه هاش رسوندم ... آروم یکی از نیپلاشو تو دستم گرفتم و باهاش بازی کردم.....که صدایه نوازشوار روح ش بلند شد
ا،ت: خواهش میکنم تمومش کن من ،من (بغض)
نزاشتم حرفش و تموم کنه و گفتم
تهیونگ : هیشششش میدونم ... فقط الان با همین لذت ببر (آروم و بم)
همینجوری که دستم رو سی،نهاش بود سرمو آوردم سمت گردنش و بوسهای به گردنش زدم ... سرمو فرو بردم تو موهای نم دارش عطر بارونی شو به روح ام هدیه دادم
شرطا
۴۵ لایک
کامنتتتتتتتتتتت ////: بزارینننننن)))):
۱۲.۱k
۰۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.