'شوالیه'
'شوالیه'
"part 50"
_______________________
_کشتنت بهم برای آزادی انگیزه میده
_بشین انقد حرص بخور تا کمبود خون بگیری.
_گورتو فقط از جلو چشمام بردار.
_از خدامه.
_حیف که جفتمی.
براش زبون درآوردم و ازش دور شدم ورفتم پیش بکی تلپ
شدم.بکی
باخنده نگام میکرد.
من:اگه من پام به اینجا باز نمیشد فک کنم از افسردگی کپک زده
بودی.
_چطور؟
_مث میمون همش داری میخندی.
_خیلی باحاله تا حالا یه زوج پسر. ندیده بودم.اصلا باهم نمیسازین.
_منو با اون یه زوج نبین.
_همه زوجا اولش باهم نمیسازن.
صدامو بردم بالا:نه تنها حالا بلکه هیچوقته هیچوووووووووقت حتی
اگه آسمون بچسبه به زمین من به این نمیچسبم.مث یه هیولا
زشت و
بدترکیبه.
بکی سرشو کج کرد به تهیونگ نگاه کرد:قیافش بد نیستا.
_از نظر تو شاید.ولی از نظر من اون زشته.مخصوصا صداش.انگار
وقتی حرف میزنه یه تیغه رو مغزم دارن میکشن.
_تا حالا این درجه از تنفرو ندیدم.
_توهم که هیچی ندیدی.از حالا به بعد خیلی چیزا میبینی.از الان
تماشا
کن که کی موفق میشه این پیوندو بشکنه.
_معلومه تهیونگ.
_هییییییییی معلومه که من موفق میشم.تو طرف منی یا اون؟
_یه خوناشام نوزاد نمیتونه بایه خوناشام 511 ساله رقابت کنه.
_ حالا نمیشه این لفظ نوزادو انقد به کار نبری؟اون یه خوناشامه
منم
هستم پس قدرتامون یکسانه.
_به جای این حرفا فقط به این فکر کن که چجوری از چنگش فرار
کنی.
_هه فکر کردی انقد احمقم که فرار کنم؟فکرشم نکن.
_البته فکر نکنم بتونه تورو بکشه.
_واقعا؟
_تا حالا کسی نتونسته پیوندشو با زوجش بشکنه.حتی با کشتنت
نیمه ی
دیگه خودشو از دست میده و نمیتونه به زندگیش ادامه بده.
_پس اون چی میگه؟
_تو الان ترسیدی؟
_نه.
_پس چراهم عصبانی هستی هم داری میلرزی؟
_چون اون خیلی از خود راضیه.اون عوضی منو تحدید میکنه.
_میگم جونگکوک بیا به حرف زدن در موردش پایان بدیم.آخه
اون که همشو
میشنوه یکم زیادی خطری میشه.
_اصن اینارو میگم که بشنوه تهیونگ ازت متنفرم.
تاحالا به این درجه از عصبانیت نرسیده بودم.این خوناشام شدن
یهویی
من و بعدش زندونی شدنم کم بود که جفت شدن من بایه پسر
بهش
اضافه شد.اونم یه عوضی به تمام معنا.هه منو به کشتنم تحدید
میکنه.یاده خابم افتادم.نمیدونستم باورش کنم یانه.اون کی
بود؟منظورش
چی بود؟
_____________________
🌑🖤
"part 50"
_______________________
_کشتنت بهم برای آزادی انگیزه میده
_بشین انقد حرص بخور تا کمبود خون بگیری.
_گورتو فقط از جلو چشمام بردار.
_از خدامه.
_حیف که جفتمی.
براش زبون درآوردم و ازش دور شدم ورفتم پیش بکی تلپ
شدم.بکی
باخنده نگام میکرد.
من:اگه من پام به اینجا باز نمیشد فک کنم از افسردگی کپک زده
بودی.
_چطور؟
_مث میمون همش داری میخندی.
_خیلی باحاله تا حالا یه زوج پسر. ندیده بودم.اصلا باهم نمیسازین.
_منو با اون یه زوج نبین.
_همه زوجا اولش باهم نمیسازن.
صدامو بردم بالا:نه تنها حالا بلکه هیچوقته هیچوووووووووقت حتی
اگه آسمون بچسبه به زمین من به این نمیچسبم.مث یه هیولا
زشت و
بدترکیبه.
بکی سرشو کج کرد به تهیونگ نگاه کرد:قیافش بد نیستا.
_از نظر تو شاید.ولی از نظر من اون زشته.مخصوصا صداش.انگار
وقتی حرف میزنه یه تیغه رو مغزم دارن میکشن.
_تا حالا این درجه از تنفرو ندیدم.
_توهم که هیچی ندیدی.از حالا به بعد خیلی چیزا میبینی.از الان
تماشا
کن که کی موفق میشه این پیوندو بشکنه.
_معلومه تهیونگ.
_هییییییییی معلومه که من موفق میشم.تو طرف منی یا اون؟
_یه خوناشام نوزاد نمیتونه بایه خوناشام 511 ساله رقابت کنه.
_ حالا نمیشه این لفظ نوزادو انقد به کار نبری؟اون یه خوناشامه
منم
هستم پس قدرتامون یکسانه.
_به جای این حرفا فقط به این فکر کن که چجوری از چنگش فرار
کنی.
_هه فکر کردی انقد احمقم که فرار کنم؟فکرشم نکن.
_البته فکر نکنم بتونه تورو بکشه.
_واقعا؟
_تا حالا کسی نتونسته پیوندشو با زوجش بشکنه.حتی با کشتنت
نیمه ی
دیگه خودشو از دست میده و نمیتونه به زندگیش ادامه بده.
_پس اون چی میگه؟
_تو الان ترسیدی؟
_نه.
_پس چراهم عصبانی هستی هم داری میلرزی؟
_چون اون خیلی از خود راضیه.اون عوضی منو تحدید میکنه.
_میگم جونگکوک بیا به حرف زدن در موردش پایان بدیم.آخه
اون که همشو
میشنوه یکم زیادی خطری میشه.
_اصن اینارو میگم که بشنوه تهیونگ ازت متنفرم.
تاحالا به این درجه از عصبانیت نرسیده بودم.این خوناشام شدن
یهویی
من و بعدش زندونی شدنم کم بود که جفت شدن من بایه پسر
بهش
اضافه شد.اونم یه عوضی به تمام معنا.هه منو به کشتنم تحدید
میکنه.یاده خابم افتادم.نمیدونستم باورش کنم یانه.اون کی
بود؟منظورش
چی بود؟
_____________________
🌑🖤
۲.۱k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.