عشق بی پروا ۲۲
الهه:مادر وایسا من به ارسلان زنگ بزنم نمی زارم تو بری وایسا
دیانا:مامان بیاد که چی بشه اون بچه رو چیکار میخواد کنه
الهه:میندازتش
رومینا:من با بچه ام این کارو نمی کنم مامان
الهه:به من نگو مامان بعد تو خیلی بیجا میکنی
دیانا:مامانگناه اون بچه چیه اون چه گناهی کرده من هنوزم انقدر سنگدل نشدم
الهه:دخترم بخاطر من وایسا زنگ بزنم ارسلان
دیانا:باش🥺
ارسلان:جانم مامان
الهه:معلومه چیکار کردی
ارسلان:چیکار کردم
الهه:بیا اینجا و گرنه دیانا داره واسه ی همیشه از زندگیت میره
ارسلان :باش اومدم
رفتم پایین سوار ماشین شدم گاز رو فشار دادم قلبم تند تند میزد دستام میلرزید دلم نمی خواست دیانا جایی بره تا اینکه رسیدم خونه ی مامان ایا
ارسلان:دیانا کوش چی شده
دیانا،:چی شده نه تو چیکار کردی
تازه پرو پزو میخواد منم طلاق بده من اسرار کردم ازدواج کنیم اره (باگریه)
ارسلان:دورت بگردم طلاق چی کی چیشده
الهه: رومینا ازت بارداره تازه گفته قراره دیانا رو طلاق بدی با اون ازدواج کنی
ارسلان:رومینا واسه چی الکی همچین زری زدی اولن بچه ی تو شکمت مال من نیست
دوما اگر هم باشع میندازیش من دیانا رو ول نمی کنم
دیانا:اره ارسلان انقدر سنگدل شدی جون یه بچه رو بگیری اون چه گناهی داره همش تقصییرتو و رومینا هستش
رومینا:دیانا تو زندگی شخصی من و ارسلان دخالت نکن
ارسلا:رومینا ببند دهنتو
دیانا:با حرف رومینا حالم بد شد گوشیمو برداشتم از خونه زدم بیرون به ارسلان هم گفتم
دیانا:دادگاه منتظرتم
ارسلان :دیاناااااا
دیانا:رفتم خونه ی مامانم واسش داستان رو تعریف کردم خسته بودم رفتم بخوابم
مهناز:الو ارسلان
ارسلان:سلام مامان(با بغض )
مهناز :دیانا اینجاست بیا اینجا منم باهات کار دارم
ارسلان:باشه اومدم
رسیدم رفتم بالا
ارسلان:سلام
مهناز :سلام پسرم
ارسلان:مامان شماهم فکر میکنید کار منه
مهناز :نه مادر جان الانم بر دیانا رو بردار ببیر میدونم هم تو و هم دیانا دلتنگ همید
ارسلان:مرسی مامان
رفتم بالا در اتاق رو باز کردم دیانا خواب بود نشستم کنار تخت
ارسلان:دورت بگردم من اخه من حتی به جز تو مهمونی ها رومینا رو نمی دیدم چرا باید این کارو انجام بدم
من بخاطر رفتن تو گریه کردم قلبم تیکه تیکه شد حالم بده وقتی نمی بینما
دیانا:بیدار بودم داشتم به حرف های ارسلان گوش میدادم
ارسلان:ازمایش میگیریم اگه بچه مال من بود بچه رو نه من خودمو میکشم تو اگع ازم جداشی من میمیرم حتی راجبشم حرف میزنی تمام بدنم میلرزه
دیانا:بلند شدم و سریع بغلش کردم
ارسلان:دی...ا
دیانا :دستم رو گذاشتم رو دهنش و نزاشتم حرف بزنه گفتم
نه تو خودتو میکشی چون میدونی من بی تو میمیرم نه من از تو طلاق میگیرم چون جفتمون دیونه میشیم
ارسلان: .......
لایک به ۱۰ برسه پارت بعدی
دیانا:مامان بیاد که چی بشه اون بچه رو چیکار میخواد کنه
الهه:میندازتش
رومینا:من با بچه ام این کارو نمی کنم مامان
الهه:به من نگو مامان بعد تو خیلی بیجا میکنی
دیانا:مامانگناه اون بچه چیه اون چه گناهی کرده من هنوزم انقدر سنگدل نشدم
الهه:دخترم بخاطر من وایسا زنگ بزنم ارسلان
دیانا:باش🥺
ارسلان:جانم مامان
الهه:معلومه چیکار کردی
ارسلان:چیکار کردم
الهه:بیا اینجا و گرنه دیانا داره واسه ی همیشه از زندگیت میره
ارسلان :باش اومدم
رفتم پایین سوار ماشین شدم گاز رو فشار دادم قلبم تند تند میزد دستام میلرزید دلم نمی خواست دیانا جایی بره تا اینکه رسیدم خونه ی مامان ایا
ارسلان:دیانا کوش چی شده
دیانا،:چی شده نه تو چیکار کردی
تازه پرو پزو میخواد منم طلاق بده من اسرار کردم ازدواج کنیم اره (باگریه)
ارسلان:دورت بگردم طلاق چی کی چیشده
الهه: رومینا ازت بارداره تازه گفته قراره دیانا رو طلاق بدی با اون ازدواج کنی
ارسلان:رومینا واسه چی الکی همچین زری زدی اولن بچه ی تو شکمت مال من نیست
دوما اگر هم باشع میندازیش من دیانا رو ول نمی کنم
دیانا:اره ارسلان انقدر سنگدل شدی جون یه بچه رو بگیری اون چه گناهی داره همش تقصییرتو و رومینا هستش
رومینا:دیانا تو زندگی شخصی من و ارسلان دخالت نکن
ارسلا:رومینا ببند دهنتو
دیانا:با حرف رومینا حالم بد شد گوشیمو برداشتم از خونه زدم بیرون به ارسلان هم گفتم
دیانا:دادگاه منتظرتم
ارسلان :دیاناااااا
دیانا:رفتم خونه ی مامانم واسش داستان رو تعریف کردم خسته بودم رفتم بخوابم
مهناز:الو ارسلان
ارسلان:سلام مامان(با بغض )
مهناز :دیانا اینجاست بیا اینجا منم باهات کار دارم
ارسلان:باشه اومدم
رسیدم رفتم بالا
ارسلان:سلام
مهناز :سلام پسرم
ارسلان:مامان شماهم فکر میکنید کار منه
مهناز :نه مادر جان الانم بر دیانا رو بردار ببیر میدونم هم تو و هم دیانا دلتنگ همید
ارسلان:مرسی مامان
رفتم بالا در اتاق رو باز کردم دیانا خواب بود نشستم کنار تخت
ارسلان:دورت بگردم من اخه من حتی به جز تو مهمونی ها رومینا رو نمی دیدم چرا باید این کارو انجام بدم
من بخاطر رفتن تو گریه کردم قلبم تیکه تیکه شد حالم بده وقتی نمی بینما
دیانا:بیدار بودم داشتم به حرف های ارسلان گوش میدادم
ارسلان:ازمایش میگیریم اگه بچه مال من بود بچه رو نه من خودمو میکشم تو اگع ازم جداشی من میمیرم حتی راجبشم حرف میزنی تمام بدنم میلرزه
دیانا:بلند شدم و سریع بغلش کردم
ارسلان:دی...ا
دیانا :دستم رو گذاشتم رو دهنش و نزاشتم حرف بزنه گفتم
نه تو خودتو میکشی چون میدونی من بی تو میمیرم نه من از تو طلاق میگیرم چون جفتمون دیونه میشیم
ارسلان: .......
لایک به ۱۰ برسه پارت بعدی
۸.۰k
۲۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.