★یاقوت های آبی 5★
<ویو فئودور>
فئودور:رفتم و پسره رو دیدم...بیهوش بود
از بادیگاردا پرسیدم
فئودور:با شمام چرا این پسره بیهوشه؟
بادیگاردا:چون نمیومد رئیس
فئودور:فقط گمشین!
بادیگاردا:چ...چشم رئیس!
فئودور:بعد اینکه بادیگاردا رفتن به خدمتکارا گفتم
نیکولای و ببرن توی اتاق من تا بهوش بیاد!
موقعی که نیکولای و بردن توی اتاق
رفتم یه دوش ۵ مین گرفتم و اومدم
بیرون رفتم جلوی آینه و موهامو درست کردم...
که به دفعه صدای نیکولای اومد...
نیکولای:ا...اینجا کجاعه؟
فئودور:اینجا خونه ی منه!
نیکولای:ت..تو کی هستی؟
فئودور:یعنی به این زودی منو یادت رفت؟
نیکولای:ت..تو!
فئودور:آره خودمم بیبی!
نیکولای:ب..بیبی؟
فئودور:آره الان تو رسما مال م--....آخخخ
نیکولای:چی شددد؟
فئودور:فکر کنم رفتم توی دوره ی را*ت!
نیکولای:ش..شوخی میکنی؟....الان میخوای چیکار کنی؟
فئودور:به خدمتکارا بگو یکی و بیارن!
نیکولای:برای چی!
فئودور:چون باید به فا*کش بدم...بدووو
نیکولای:م...میتونی منو به فا*ک بدی!
فئودور:آخه تو...من نمیخوام باکر*گیت و ازت بگیرم...
نیکولای:ولی...من خودم دارم اجازه میدم...
فئودور:آخه..
نیکولای:لطفا...
فئودور:هوف...دیگه نمیتونم...
.
.
.
.
<ویو راوی>
راوی:با حرف آخری که فئودور زد...نیکولای به سمت فئودور رفت
و شروع به بوسه طولانی کرد...
فئودور چون توی حال خودش نبود...وحشیانه لب های نیکولای و
به دندون میکشید...و لب های نیکولای و خونی میکرد
تقریبا بعد ۳ مین بوسیدن به سمت گردن و ترقوه نیکولای رفت
و مارک های داغ و خونی به جا میزاشت..
بعد ۵ مین مارک گذاشتن دیگه داشت خیلی تحریک میشد
و نیکولای و به حالت داگی درآورد و
سریع واردش کرد و نذاشت نیکولای عادت کنه که
جیغ و گریه نیکولای بلند شد...راستش نیکولای از کارش
پشیمون نبود بلکه خیلی خوشحال بود...چون
فئودور اونو انتخاب کرده بود...
.
.
.
.
<ویو فردا ظهر>
فئودور:با حالت خماری از خواب بیدار شدم...و یاد
کار دیشب افتادم...هم خیلی خوشحال بودم که بلاخره نیکولای
مال خودم شد...هم خیلی ناراحت بودم که چرا اینکارو باهاش کردم
دلم برای طعم لباش تنگ شده بود...رفتم و روش خیمه زدم و
لباش و بوسیدم...
وسط بوسه بودم که نیکولای چشماش و باز کرد
و بوسه رو قطع کرد..
نیکولای:چ..چرا اینطوری کردی؟
فئودور:مگه باید برای بوسیدن بیبیـم باید دلیل داشته باشم؟
نیکولای:نه...
فئودور:هوم..حالا میتونم ادامه کارم و انجام بدم؟
نیکولای:میشه قبلش بگی عشقت فقط برای شهوته یا عشق واقعی؟
فئودور:من هیچوقت اگه عشقم شهوت باشه به اون طرف که زیرمه
آروم نمیگیرم و خشن انجام میدم...
فئودور:من عاشق تو ام...تو چی؟
نیکولای:منم ددی!
فئودور:حالا میزاری بوست کنم؟
نیکولای:حتما ددی
فئودور:رفتم و پسره رو دیدم...بیهوش بود
از بادیگاردا پرسیدم
فئودور:با شمام چرا این پسره بیهوشه؟
بادیگاردا:چون نمیومد رئیس
فئودور:فقط گمشین!
بادیگاردا:چ...چشم رئیس!
فئودور:بعد اینکه بادیگاردا رفتن به خدمتکارا گفتم
نیکولای و ببرن توی اتاق من تا بهوش بیاد!
موقعی که نیکولای و بردن توی اتاق
رفتم یه دوش ۵ مین گرفتم و اومدم
بیرون رفتم جلوی آینه و موهامو درست کردم...
که به دفعه صدای نیکولای اومد...
نیکولای:ا...اینجا کجاعه؟
فئودور:اینجا خونه ی منه!
نیکولای:ت..تو کی هستی؟
فئودور:یعنی به این زودی منو یادت رفت؟
نیکولای:ت..تو!
فئودور:آره خودمم بیبی!
نیکولای:ب..بیبی؟
فئودور:آره الان تو رسما مال م--....آخخخ
نیکولای:چی شددد؟
فئودور:فکر کنم رفتم توی دوره ی را*ت!
نیکولای:ش..شوخی میکنی؟....الان میخوای چیکار کنی؟
فئودور:به خدمتکارا بگو یکی و بیارن!
نیکولای:برای چی!
فئودور:چون باید به فا*کش بدم...بدووو
نیکولای:م...میتونی منو به فا*ک بدی!
فئودور:آخه تو...من نمیخوام باکر*گیت و ازت بگیرم...
نیکولای:ولی...من خودم دارم اجازه میدم...
فئودور:آخه..
نیکولای:لطفا...
فئودور:هوف...دیگه نمیتونم...
.
.
.
.
<ویو راوی>
راوی:با حرف آخری که فئودور زد...نیکولای به سمت فئودور رفت
و شروع به بوسه طولانی کرد...
فئودور چون توی حال خودش نبود...وحشیانه لب های نیکولای و
به دندون میکشید...و لب های نیکولای و خونی میکرد
تقریبا بعد ۳ مین بوسیدن به سمت گردن و ترقوه نیکولای رفت
و مارک های داغ و خونی به جا میزاشت..
بعد ۵ مین مارک گذاشتن دیگه داشت خیلی تحریک میشد
و نیکولای و به حالت داگی درآورد و
سریع واردش کرد و نذاشت نیکولای عادت کنه که
جیغ و گریه نیکولای بلند شد...راستش نیکولای از کارش
پشیمون نبود بلکه خیلی خوشحال بود...چون
فئودور اونو انتخاب کرده بود...
.
.
.
.
<ویو فردا ظهر>
فئودور:با حالت خماری از خواب بیدار شدم...و یاد
کار دیشب افتادم...هم خیلی خوشحال بودم که بلاخره نیکولای
مال خودم شد...هم خیلی ناراحت بودم که چرا اینکارو باهاش کردم
دلم برای طعم لباش تنگ شده بود...رفتم و روش خیمه زدم و
لباش و بوسیدم...
وسط بوسه بودم که نیکولای چشماش و باز کرد
و بوسه رو قطع کرد..
نیکولای:چ..چرا اینطوری کردی؟
فئودور:مگه باید برای بوسیدن بیبیـم باید دلیل داشته باشم؟
نیکولای:نه...
فئودور:هوم..حالا میتونم ادامه کارم و انجام بدم؟
نیکولای:میشه قبلش بگی عشقت فقط برای شهوته یا عشق واقعی؟
فئودور:من هیچوقت اگه عشقم شهوت باشه به اون طرف که زیرمه
آروم نمیگیرم و خشن انجام میدم...
فئودور:من عاشق تو ام...تو چی؟
نیکولای:منم ددی!
فئودور:حالا میزاری بوست کنم؟
نیکولای:حتما ددی
۳.۴k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.