پارت 2درد خاموشی
دو روز از آمدن به خونه هوانگ گذشته بود فلیکس هیونجین از روز دیگه هیچ ارتباطی با هم نداشتن
ساعت نزدیک ¹²ظهر بود هوا ابری ولی انگار آسمون نمیخواست گریه کنه بود از بغل پنجره با دیدن لب خندون پدرش و (جیجا)مادر فلیکس هوفی کشید به سمت در رفت
خونه رو سکوت برداشته سمت پذیرایی رفت با صدای داخل جیبش گوشی شو در آورد نگاهی بهش کرد
مدرسه بود درسته هیونجین چند وقته که مدرسه نرفته بود
گوشی رو جواب نداد با ورود پدرش نگاهی نیمی کرد لبخندی از روی اجبار زد کمی به سمت جلو رفت
آقای هوانگ با دیدن پسر تعجب کرد به سمتش امد گفت
×پسرم چرا اینجایی مدرسه نرفتی مگه
هیونجین با یاد آوردن اینکه به پدرش چیزی نگفته لعنتی به خودش فرستاد با لبخند گفت
+واقعیتش حالم خوب نبود نرفتم دیگه
پدرش سری به نشونه تایید تکون داد ادامه داد ×فلیکس چی؟ بهتره تو درس ها بهش کمک کنی پسرم درسته یک سال ازت کوچیک تره سعی کن باهاش وقت بیشتری بگذرونی
هیونجین سری به نشانه تایید تکون داد قدم زنان وارد حیاط شد روی یکی از صندلی های حیاط نشست نگاهی گل ها میکرد حس نزدیک شدن کسی بهش فهمید کسی جز خانم سولی نیست
زن بهش نزدیک شد با صدای خیلی مهربون گفت
×هیونجین حالت خوب چرا مدرسه نرفتی
هیونجین دستش رو به اشاره روی صندلی برد زن نشست روی صندلی
نگاهی به زن کرد گفت
+خوبم فقط حالم بد بود نرفتم
زن سری از دروغ هیونجین تکون میده میگه
×از موقعی که خانواده لی آمدن دیگه ساکت شدی چیزی شده
+ نمیدونم خاله سولی نمیخوام کسی جای مادر مو بگیره ازشون خوشم نمیاد لی فلیکس پسرش اون .
×هی هی عزیزم هیچکس قرار نیست جای مادرتو بگیره خودت میدونی اونا چرا اینجا زندگی میکنن بعد چند وقت میرن عزیزم این نگرانی نداره دیگه لی فلیکس هم پسره خوبیه فقط باهاش دوست شو مثل خودت آدم مهربون بازیگوشیه
هیونجین سری به نشونه تایید تکون میده قطرات باران روی دست هاش افتادن نگاهی به آسون کرد گفت
+سعی میکنم رفتارم رو باهاش بهتر کنم ولی قول نمیدم که باهاش صمیمی بشم
زن لبخندی از روی حرف هیونجین میزنه پیش خودش میگه
"دوستی با اون پسر عالیه هیونجینم "
۴ساعت از مکلاله هیونجین و خانم سولی گذشته بود هیونجین داخل گوشی زیر رو کرده بود و دیگه داشت از گشنگی میمیرد از روی تخت بلند شد به سمت در رفت بعد باز کردن در با دیدن پسر مو بلوند و کتاب زیست تعجب کرد با لحن سرد پرسید
+کارم داشتی
فلیکس چند بار پلک زد از بازی کردن با انگشت هاش دل کند گف
-سلام هیونجین میشه بهم یه سوال رو بگی آخه--
حرفش باشه جمله هیونجین تموم شد
الانم گشنمه ساعت 7 شب بیا بهت یاد بدم جوجو رنگی
#هیونلیکس #هیونجین #فلیکس #بی_تی_اس #استر_کیدز #تهیونگ #فیک #عشق #درد_خاموشی #جونکوک #تهیونگ
ساعت نزدیک ¹²ظهر بود هوا ابری ولی انگار آسمون نمیخواست گریه کنه بود از بغل پنجره با دیدن لب خندون پدرش و (جیجا)مادر فلیکس هوفی کشید به سمت در رفت
خونه رو سکوت برداشته سمت پذیرایی رفت با صدای داخل جیبش گوشی شو در آورد نگاهی بهش کرد
مدرسه بود درسته هیونجین چند وقته که مدرسه نرفته بود
گوشی رو جواب نداد با ورود پدرش نگاهی نیمی کرد لبخندی از روی اجبار زد کمی به سمت جلو رفت
آقای هوانگ با دیدن پسر تعجب کرد به سمتش امد گفت
×پسرم چرا اینجایی مدرسه نرفتی مگه
هیونجین با یاد آوردن اینکه به پدرش چیزی نگفته لعنتی به خودش فرستاد با لبخند گفت
+واقعیتش حالم خوب نبود نرفتم دیگه
پدرش سری به نشونه تایید تکون داد ادامه داد ×فلیکس چی؟ بهتره تو درس ها بهش کمک کنی پسرم درسته یک سال ازت کوچیک تره سعی کن باهاش وقت بیشتری بگذرونی
هیونجین سری به نشانه تایید تکون داد قدم زنان وارد حیاط شد روی یکی از صندلی های حیاط نشست نگاهی گل ها میکرد حس نزدیک شدن کسی بهش فهمید کسی جز خانم سولی نیست
زن بهش نزدیک شد با صدای خیلی مهربون گفت
×هیونجین حالت خوب چرا مدرسه نرفتی
هیونجین دستش رو به اشاره روی صندلی برد زن نشست روی صندلی
نگاهی به زن کرد گفت
+خوبم فقط حالم بد بود نرفتم
زن سری از دروغ هیونجین تکون میده میگه
×از موقعی که خانواده لی آمدن دیگه ساکت شدی چیزی شده
+ نمیدونم خاله سولی نمیخوام کسی جای مادر مو بگیره ازشون خوشم نمیاد لی فلیکس پسرش اون .
×هی هی عزیزم هیچکس قرار نیست جای مادرتو بگیره خودت میدونی اونا چرا اینجا زندگی میکنن بعد چند وقت میرن عزیزم این نگرانی نداره دیگه لی فلیکس هم پسره خوبیه فقط باهاش دوست شو مثل خودت آدم مهربون بازیگوشیه
هیونجین سری به نشونه تایید تکون میده قطرات باران روی دست هاش افتادن نگاهی به آسون کرد گفت
+سعی میکنم رفتارم رو باهاش بهتر کنم ولی قول نمیدم که باهاش صمیمی بشم
زن لبخندی از روی حرف هیونجین میزنه پیش خودش میگه
"دوستی با اون پسر عالیه هیونجینم "
۴ساعت از مکلاله هیونجین و خانم سولی گذشته بود هیونجین داخل گوشی زیر رو کرده بود و دیگه داشت از گشنگی میمیرد از روی تخت بلند شد به سمت در رفت بعد باز کردن در با دیدن پسر مو بلوند و کتاب زیست تعجب کرد با لحن سرد پرسید
+کارم داشتی
فلیکس چند بار پلک زد از بازی کردن با انگشت هاش دل کند گف
-سلام هیونجین میشه بهم یه سوال رو بگی آخه--
حرفش باشه جمله هیونجین تموم شد
الانم گشنمه ساعت 7 شب بیا بهت یاد بدم جوجو رنگی
#هیونلیکس #هیونجین #فلیکس #بی_تی_اس #استر_کیدز #تهیونگ #فیک #عشق #درد_خاموشی #جونکوک #تهیونگ
۱.۷k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.