رمان:ستاره در شب
امیر:نیکا رو انداختم رو زمین و بوسیدمش
ارسلان:دیانا رو چسبوندم به دیوار و با یه دستم دو تا دستشو گرفتم و با یه دستم
گردنشو گرفتم و لباشو میخوردم
دیانا:منم خوشم و همراهیش کردم
ارسلان: انداختمش رو تخت و گردنشو میخوردمش
دیانا:ارسلان بس کن اه
نیکا: امیر داشت گردنمو لیس میزد
ارسلان:از رو دیانا پا شدم
دیانا:گردنم کبود شده بود و دیگه منو نیکا دیرمون شده بود
نیکا:امیر بس کن دیرم شده
نیکا و دیانا رفتن
دیانا:نیکا باید گردنمونو بپوشونیم
نیکا:باشه
دیانا:رسیدم خونه دیدم مامانو بابام نیستن و یه نامه گذاشته بودن گفته بودن یه هفته میرن سفره کاری و منم زنگ زدم ارسلان
ارسلان:سلام چی شده
دیانا:ارسلان میشه بیایی خونمون مامان و بابام یک هفته نیستن
ارسلان:اوکی ادرس بده
دیانا:باشه
ارسلان:سلام خوبی
دیانا:سلام خوبم
رفتم تو اتاق که لباس عوض کنم یک دفعه ارسلان اومد.......
ادامه لایک ها به ۴ تا برسه
ارسلان:دیانا رو چسبوندم به دیوار و با یه دستم دو تا دستشو گرفتم و با یه دستم
گردنشو گرفتم و لباشو میخوردم
دیانا:منم خوشم و همراهیش کردم
ارسلان: انداختمش رو تخت و گردنشو میخوردمش
دیانا:ارسلان بس کن اه
نیکا: امیر داشت گردنمو لیس میزد
ارسلان:از رو دیانا پا شدم
دیانا:گردنم کبود شده بود و دیگه منو نیکا دیرمون شده بود
نیکا:امیر بس کن دیرم شده
نیکا و دیانا رفتن
دیانا:نیکا باید گردنمونو بپوشونیم
نیکا:باشه
دیانا:رسیدم خونه دیدم مامانو بابام نیستن و یه نامه گذاشته بودن گفته بودن یه هفته میرن سفره کاری و منم زنگ زدم ارسلان
ارسلان:سلام چی شده
دیانا:ارسلان میشه بیایی خونمون مامان و بابام یک هفته نیستن
ارسلان:اوکی ادرس بده
دیانا:باشه
ارسلان:سلام خوبی
دیانا:سلام خوبم
رفتم تو اتاق که لباس عوض کنم یک دفعه ارسلان اومد.......
ادامه لایک ها به ۴ تا برسه
۱.۶k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.