💫پارت ۲ 💫
💫پارت ۲ 💫
هایجین :خوابیدیم ۳ نصف شب شد که یهو یکی در زد درو باز کردیم و گفت من مین هو هستم دوست پسر یوری گفتم باشه آمد تو و هایجین صورت هایجین رک زد نمیدونستم چرا که یوری گفت
یوری : بهت بر خورد که به اون دختر تیکه انداختم یا با مادرت بد حرف زدم
اصلا دوست داشتم اینجوری حرف بزنم اون زنیکه حقش بود ادب بشه و مادرت هم باهام بد حرف زد
مین هو : ساکت شو
یوری : چرا همیشه باید کوتاه بیام ساکت نمیشم
هایجین : در اتاق باز بود وتهیونگ آمد تو گفت
تهیونگ: اینجا چه خبره چیشده
یوری : هیچی دوس پسرم چون به بغل دستیش
و مادرش جر و بحث کردم داره کتکم میزنه
تهیونگ : چی بخاطر این موضوع
یوری : اره
مین هو : تو ساکت شو
یوری : من وگرفت و گفت
مین هو : خواهش میکنم دیگه اینکارو نکن خیلی دوست دارم و بغلم کرد
۲ هفته بعد
هایجین : بیا بریم کتاب خونه
یوری : ها باشه
رفتیم و تهیونگ و نامجون رو دیدیم که داشتن بل ماشین جایی میرفتن
نامجون : دخترا جایی میرین
هایجین : اره میخوایم بریم کتاب خونه
تهیونگ : پس سوار شین ما میرسونیم شما رو چون مام میخوایم بریم و اونجا کتاب بخونیم
یوری : سوار شدیم و رسیدیم رفت از قوسه کتاب بگیرم که یهو دیدم که
مین هو دختری رو داره
میبوسه
جلو نرفتم و با گریه رفتم پیشه نامجون و هایجین و تهیونگ
تهیونگ : چی شده چرا گریه میکنی
یوری: ( با گریه ) می می مین هو بهم خیانت کرد اونجا هست و داره ی دختره رو میبوسه
تهیونگ : بچه ها بهتر از اینجا بریم
یوری : رفتین و من هنوز در حال گریه کردن بودم رفتم خونه و رو تخت دراز کشیدم و نفهمیدم کی خوابم برد
فردا صبح
یوری : بیرون رفتم که قدم بزنم
باخودم میگفتم
دختر فراموشش کن و
ولش
کن
۳ روز با ناراحتی و گریه گذشت و فراموشش کردم و داشتم میرفتم بیرون که تهیونگ و دیدم گفت
تهیونگ : با اون موضوع کنار امدی
یوری : ی جورایی
رفتم پارک تهیونگ هم پیشم بود
داشتم قدم میزدم که یهو....
🎀ادامه در پارت بعد 🎀
هایجین :خوابیدیم ۳ نصف شب شد که یهو یکی در زد درو باز کردیم و گفت من مین هو هستم دوست پسر یوری گفتم باشه آمد تو و هایجین صورت هایجین رک زد نمیدونستم چرا که یوری گفت
یوری : بهت بر خورد که به اون دختر تیکه انداختم یا با مادرت بد حرف زدم
اصلا دوست داشتم اینجوری حرف بزنم اون زنیکه حقش بود ادب بشه و مادرت هم باهام بد حرف زد
مین هو : ساکت شو
یوری : چرا همیشه باید کوتاه بیام ساکت نمیشم
هایجین : در اتاق باز بود وتهیونگ آمد تو گفت
تهیونگ: اینجا چه خبره چیشده
یوری : هیچی دوس پسرم چون به بغل دستیش
و مادرش جر و بحث کردم داره کتکم میزنه
تهیونگ : چی بخاطر این موضوع
یوری : اره
مین هو : تو ساکت شو
یوری : من وگرفت و گفت
مین هو : خواهش میکنم دیگه اینکارو نکن خیلی دوست دارم و بغلم کرد
۲ هفته بعد
هایجین : بیا بریم کتاب خونه
یوری : ها باشه
رفتیم و تهیونگ و نامجون رو دیدیم که داشتن بل ماشین جایی میرفتن
نامجون : دخترا جایی میرین
هایجین : اره میخوایم بریم کتاب خونه
تهیونگ : پس سوار شین ما میرسونیم شما رو چون مام میخوایم بریم و اونجا کتاب بخونیم
یوری : سوار شدیم و رسیدیم رفت از قوسه کتاب بگیرم که یهو دیدم که
مین هو دختری رو داره
میبوسه
جلو نرفتم و با گریه رفتم پیشه نامجون و هایجین و تهیونگ
تهیونگ : چی شده چرا گریه میکنی
یوری: ( با گریه ) می می مین هو بهم خیانت کرد اونجا هست و داره ی دختره رو میبوسه
تهیونگ : بچه ها بهتر از اینجا بریم
یوری : رفتین و من هنوز در حال گریه کردن بودم رفتم خونه و رو تخت دراز کشیدم و نفهمیدم کی خوابم برد
فردا صبح
یوری : بیرون رفتم که قدم بزنم
باخودم میگفتم
دختر فراموشش کن و
ولش
کن
۳ روز با ناراحتی و گریه گذشت و فراموشش کردم و داشتم میرفتم بیرون که تهیونگ و دیدم گفت
تهیونگ : با اون موضوع کنار امدی
یوری : ی جورایی
رفتم پارک تهیونگ هم پیشم بود
داشتم قدم میزدم که یهو....
🎀ادامه در پارت بعد 🎀
۵۴۵
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.