پارت ۲۱ فصل ۲
نیلا ویو*
رفتم سر قرار و تمام سعیم رو کردم که قمار رو ببرم....
یک ساعت بعد...
+من بردم*سرد و جدی
سعی کردم ارامش خودم رو حفظ کنم و حفظ موقعیت کنم ولی داشتم از درون از خوشحالی منفجر میشدم....
؟ خب افراد پول هارو بیارید...
÷چشم قربان
پول هارو گرفتم و بعد خوردن یکم ویسکی و منتظر جین موندن جبن رسید رفتیم خونه
تو راه...
+جیننن... باورت میشه برنده شدم؟؟؟
! معلومه عشقم...
+وای امشب یاد جشن بگیریم
! اهوم از قبلم برنامه ریزی کردیم😈
+جین اما...
! هیش... امشب رو نمیشه ازم فرار کنی..
+اما من اماده این کارا نیستم...
! خود به خود اماده میشی نگران نباش...
+اما من دوست ندارم
! حالا بعدا در موردش صحبت میکنیم
+باشه
رسیدن خونه...
!فکرات رو کردی؟
+اهوم...
! خب؟
فقط نمیخوام باکرگیم گرفته بشه
! باشه اصلا اون کارو نمیکنم...
+مرسییییی
! خاعش عزیزم.
...
صبح...
+جین پاشو صب شده
! او بیبی صب بخیر
+صب تو هم بخیر عشقم
! بریم صبحانه بخوریم ؟
+بریم
سر صبحانه...
+برنامه این هفته چیه؟
! یک معامله دیگه داری
+خوبه.... امیدوارم موفق بشم
! حتما میشی
.یک هفته بعد*
نیلا ویو*
این چند وقت متوجه یه چیز عجیب شدم... هنوز مطمئنا نیستم و امیدوارم ظنم اشتباه باشه... اما فک میکنم جین زیادی داره منو تو دل خطر میندازه...
اما شاید از دور مواظبمه؟... نمیدونم... اصلا ولش کن... به هرحال من که نمیتونم تو کار یه مافیای بالاتر از خودم دخالت کنم... حتی اگه معشوقش باشم...
خب دیگه فکر کردن بسه... رفتم حاضر شدم
ازونجایی که زمستونه یه یقه اسکی مشکی و یه شلوار ته کش مشکی گرم که ازش زنجیر اویزون بود پوشیدم... یه کت مشکی نه خیلی کوتاه که تهش جذب بود و میچسبید و کلا پلی بود رو پوشیدم و موهام رو شونه کردم و یک گرند بند خیلی کوتاه چسبیده به گردنم از جنس پلاستیک که وسطش یک روباه با جنس نقره بود رو پوشیدم... یه شکلاتی تند زدم که خیلی سنگین بود... کاملا اماده یه خلاف.... یه قمار.... یه معامله...
+سلام اقای؟
/کیم هستم... کیم نامجون...
+خوشبختم اقای کیم
+من پارک هستم... پارک نیلا
/خوشبختم..
+خب شروع کنیم
نامجون ویو*
حق داشت.... قیافش عین خودش بود... حرف زدنش... راه رفتنش... صداش... چشماش... فرم صورت و بدنش... همه و همه عین خودش بود... رییس درست میگفت...
رییس گفته بود باید این معامله رو هرجور شده ببازم... درسته هیچکی نمیتونه ازم ببره اما من باید اینکارو میکردم... بلخره پارک نیلا هرکسی نبود... یه ادم خیلی خیلی خاص
بعد یک ساعت بازی رو باختم و مجبور شدم پول رو بدم...
/بفرمایید..
+ممنونم...
و از بار خارج شدم...
/قربان کار رو انجام دادیم...
€خوبه... برگردین پایگاه... بقیش رو بسپر به افراد..
/چشم قربان
رفتم سر قرار و تمام سعیم رو کردم که قمار رو ببرم....
یک ساعت بعد...
+من بردم*سرد و جدی
سعی کردم ارامش خودم رو حفظ کنم و حفظ موقعیت کنم ولی داشتم از درون از خوشحالی منفجر میشدم....
؟ خب افراد پول هارو بیارید...
÷چشم قربان
پول هارو گرفتم و بعد خوردن یکم ویسکی و منتظر جین موندن جبن رسید رفتیم خونه
تو راه...
+جیننن... باورت میشه برنده شدم؟؟؟
! معلومه عشقم...
+وای امشب یاد جشن بگیریم
! اهوم از قبلم برنامه ریزی کردیم😈
+جین اما...
! هیش... امشب رو نمیشه ازم فرار کنی..
+اما من اماده این کارا نیستم...
! خود به خود اماده میشی نگران نباش...
+اما من دوست ندارم
! حالا بعدا در موردش صحبت میکنیم
+باشه
رسیدن خونه...
!فکرات رو کردی؟
+اهوم...
! خب؟
فقط نمیخوام باکرگیم گرفته بشه
! باشه اصلا اون کارو نمیکنم...
+مرسییییی
! خاعش عزیزم.
...
صبح...
+جین پاشو صب شده
! او بیبی صب بخیر
+صب تو هم بخیر عشقم
! بریم صبحانه بخوریم ؟
+بریم
سر صبحانه...
+برنامه این هفته چیه؟
! یک معامله دیگه داری
+خوبه.... امیدوارم موفق بشم
! حتما میشی
.یک هفته بعد*
نیلا ویو*
این چند وقت متوجه یه چیز عجیب شدم... هنوز مطمئنا نیستم و امیدوارم ظنم اشتباه باشه... اما فک میکنم جین زیادی داره منو تو دل خطر میندازه...
اما شاید از دور مواظبمه؟... نمیدونم... اصلا ولش کن... به هرحال من که نمیتونم تو کار یه مافیای بالاتر از خودم دخالت کنم... حتی اگه معشوقش باشم...
خب دیگه فکر کردن بسه... رفتم حاضر شدم
ازونجایی که زمستونه یه یقه اسکی مشکی و یه شلوار ته کش مشکی گرم که ازش زنجیر اویزون بود پوشیدم... یه کت مشکی نه خیلی کوتاه که تهش جذب بود و میچسبید و کلا پلی بود رو پوشیدم و موهام رو شونه کردم و یک گرند بند خیلی کوتاه چسبیده به گردنم از جنس پلاستیک که وسطش یک روباه با جنس نقره بود رو پوشیدم... یه شکلاتی تند زدم که خیلی سنگین بود... کاملا اماده یه خلاف.... یه قمار.... یه معامله...
+سلام اقای؟
/کیم هستم... کیم نامجون...
+خوشبختم اقای کیم
+من پارک هستم... پارک نیلا
/خوشبختم..
+خب شروع کنیم
نامجون ویو*
حق داشت.... قیافش عین خودش بود... حرف زدنش... راه رفتنش... صداش... چشماش... فرم صورت و بدنش... همه و همه عین خودش بود... رییس درست میگفت...
رییس گفته بود باید این معامله رو هرجور شده ببازم... درسته هیچکی نمیتونه ازم ببره اما من باید اینکارو میکردم... بلخره پارک نیلا هرکسی نبود... یه ادم خیلی خیلی خاص
بعد یک ساعت بازی رو باختم و مجبور شدم پول رو بدم...
/بفرمایید..
+ممنونم...
و از بار خارج شدم...
/قربان کار رو انجام دادیم...
€خوبه... برگردین پایگاه... بقیش رو بسپر به افراد..
/چشم قربان
۳.۵k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.