(عشق سرد)پارت18
اون داشت رگشو میزد که یهو صدای جیغ شنیدم و از حال رفتم
وقتی بیدار شدم دیدم جونگکوک کنارمه و داره گریه میکنه
صداش زدم:
جونگکوک...(با صدای ضعیف)
جونگکوک:
صدای ا.ت رو شنیدم سریع بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون
انقدر گریه کرده بودم که چشمام کاسه خون بود
مامانم ....همه کسم....از دست دادمش ...هق.....چرااااااا.....چرا منننننن....هق....مگه چه گناهی کردم؟؟!....خدایا من چه گناهی که انقدر باید از دست دادن عزیزانمو تحمل کنم ؟؟!؟؟؟؟؟!!!!!!چرااااااااا!!!؟؟(لب دریا با داد و گریه)
ا.ت:
خیلی ناراحت بودم که دیدم یه نفر اومد تو اتاق
اون....اون....باورم نمیشد
مگه ....مامان کوک نمرده بود!!!!
یعنی این روهه؟؟!!؟!!!(ترس)
که اومد نزدیکم
یه چاقو تو دستش بود
گفت:
هه فکر کردی من تا تورو نکشم میمیرم
من نمیذارم پسرم با همچین دختری ازدواج کنه (نیشخند)
که یهو در باز شد و جونگکوک توی چهار چوب در نمایان شد
جونگکوک:
با چیزی که دیدم خشکم زد باورم نمیشد اون....اون مادرم بود!!!مگه نمرده بود ؟؟که یهو دیدم دیت ا.تو کشید ا.ت از تخت افتاد پایین و بخاطر درد جیغ زد
که مامانم دستشو گرفت و چاقو رو گذاشت روی رگش و گفت :
یا بامن میای به پاریس
یا این دختره مزخرفو همین الان میشم!!!!
خماری بمونید 😂😈🤞
خیلی وقت بود نذاشته بودم 😅😅😅🥺💜
امیدوارم خوشتون بیاد
شرط پارت بعد:
لایک:۱۸
کامنت:۴
دوستون دارم بای 🥺❤️
وقتی بیدار شدم دیدم جونگکوک کنارمه و داره گریه میکنه
صداش زدم:
جونگکوک...(با صدای ضعیف)
جونگکوک:
صدای ا.ت رو شنیدم سریع بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون
انقدر گریه کرده بودم که چشمام کاسه خون بود
مامانم ....همه کسم....از دست دادمش ...هق.....چرااااااا.....چرا منننننن....هق....مگه چه گناهی کردم؟؟!....خدایا من چه گناهی که انقدر باید از دست دادن عزیزانمو تحمل کنم ؟؟!؟؟؟؟؟!!!!!!چرااااااااا!!!؟؟(لب دریا با داد و گریه)
ا.ت:
خیلی ناراحت بودم که دیدم یه نفر اومد تو اتاق
اون....اون....باورم نمیشد
مگه ....مامان کوک نمرده بود!!!!
یعنی این روهه؟؟!!؟!!!(ترس)
که اومد نزدیکم
یه چاقو تو دستش بود
گفت:
هه فکر کردی من تا تورو نکشم میمیرم
من نمیذارم پسرم با همچین دختری ازدواج کنه (نیشخند)
که یهو در باز شد و جونگکوک توی چهار چوب در نمایان شد
جونگکوک:
با چیزی که دیدم خشکم زد باورم نمیشد اون....اون مادرم بود!!!مگه نمرده بود ؟؟که یهو دیدم دیت ا.تو کشید ا.ت از تخت افتاد پایین و بخاطر درد جیغ زد
که مامانم دستشو گرفت و چاقو رو گذاشت روی رگش و گفت :
یا بامن میای به پاریس
یا این دختره مزخرفو همین الان میشم!!!!
خماری بمونید 😂😈🤞
خیلی وقت بود نذاشته بودم 😅😅😅🥺💜
امیدوارم خوشتون بیاد
شرط پارت بعد:
لایک:۱۸
کامنت:۴
دوستون دارم بای 🥺❤️
۷.۰k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.