تکپارتی لینو: وقتی وسط دعوا میزنت
تکپارتی لینو: وقتی وسط دعوا میزنت
#لینو
دست به سینه نشسته بودی و نگاهت فقط به در بود
منتظر بودی شوهرت بیاد
جدیدا لینو دیر دیر میومد خونه و باهات سرد بود
دیگه تحملشو نداشتی و میخواستی درست و حسابی باهاش حرف بزنی
نگاهتو دادی به ساعت روی مچت که ۲ رو نشون میداد
با صدای در سرتو بالا اوردی و با دیدن جسم شل و وِر لینو روبه رو شدی
اون سمت بود در خونه رو بست و وارد سالن شد با دیدنت توجهی نکرد و میخواست برع که صدای تو مانعش شد
ات:آقای لی..باید حرف بزنیم
لینو:بزارش..واسه فردا...
ات:اصلا متوجه هستی که دیروز سالگرد ازدواجمون بود؟! این یاددت میاد کی بهم توجه کردی؟!
تن صدات کم کم داشت بلند میشد
لینو چون مست بود سعی میکرد خشمشو نگه داره
همش داشتی سرش غر غر میکردی که صورتت کج شد و سوزشی حس کردی
لینو:بسه اتتتت(بلند)
چشمات بخاطر جمع شدن اشکات میدرخشیدن
لینو هم از کارش تعجب کرد و زود دستتو گرفت
دستشو پس روی و با صدای لرزونی گفتی
ات:ولم کن..
گزاشتی حرف و کاره دیگه ای بکنه..و رفتی به اتاق خواب مشترکتون
.
.
فرداشب:
با دیدن میزی که پر از گل های رز سفید بود و همینطور یه کیک شکلاتی همراهه با شمع های سفید و بلندی که با نور اونها خونه روشن بود، تعجب کردی
درو کامل بستی و آروم گفتی
ات:چخبره اینجا..
که دستایی شونه هاتو گرفت
و با صدای شیطونی گفت
لینو؛سوپرایزززز
با دیدن لینو اخمات تو هم رفت
دستاشو میخواستی پس بزنی که تورو از پشت به بغلش گرفت
ات:ولم کن
لینو؛ چرا باید نفسمو ول کنم؟
خنده تمخسری کردی
ات: هه..نفست؟ .. اگه نفست بودم دیشب بهم سی..
حرفت با قرار گرفتن لباش روی لبات نصفه موند
میلی نداشتی این بوسه رو تموم کنی دوتاتونم جوری همو میبوسیدین که انگار تنشه هم بودین..این آرامشی بود که دوتاتونم داشتین..
دستاتو روی دستای لینو که روی شکمت حلقه شده بود گذاشتی و بدون هیچ مشکلی درحال بوسیدن همدیگه بودین
*end
#لینو
دست به سینه نشسته بودی و نگاهت فقط به در بود
منتظر بودی شوهرت بیاد
جدیدا لینو دیر دیر میومد خونه و باهات سرد بود
دیگه تحملشو نداشتی و میخواستی درست و حسابی باهاش حرف بزنی
نگاهتو دادی به ساعت روی مچت که ۲ رو نشون میداد
با صدای در سرتو بالا اوردی و با دیدن جسم شل و وِر لینو روبه رو شدی
اون سمت بود در خونه رو بست و وارد سالن شد با دیدنت توجهی نکرد و میخواست برع که صدای تو مانعش شد
ات:آقای لی..باید حرف بزنیم
لینو:بزارش..واسه فردا...
ات:اصلا متوجه هستی که دیروز سالگرد ازدواجمون بود؟! این یاددت میاد کی بهم توجه کردی؟!
تن صدات کم کم داشت بلند میشد
لینو چون مست بود سعی میکرد خشمشو نگه داره
همش داشتی سرش غر غر میکردی که صورتت کج شد و سوزشی حس کردی
لینو:بسه اتتتت(بلند)
چشمات بخاطر جمع شدن اشکات میدرخشیدن
لینو هم از کارش تعجب کرد و زود دستتو گرفت
دستشو پس روی و با صدای لرزونی گفتی
ات:ولم کن..
گزاشتی حرف و کاره دیگه ای بکنه..و رفتی به اتاق خواب مشترکتون
.
.
فرداشب:
با دیدن میزی که پر از گل های رز سفید بود و همینطور یه کیک شکلاتی همراهه با شمع های سفید و بلندی که با نور اونها خونه روشن بود، تعجب کردی
درو کامل بستی و آروم گفتی
ات:چخبره اینجا..
که دستایی شونه هاتو گرفت
و با صدای شیطونی گفت
لینو؛سوپرایزززز
با دیدن لینو اخمات تو هم رفت
دستاشو میخواستی پس بزنی که تورو از پشت به بغلش گرفت
ات:ولم کن
لینو؛ چرا باید نفسمو ول کنم؟
خنده تمخسری کردی
ات: هه..نفست؟ .. اگه نفست بودم دیشب بهم سی..
حرفت با قرار گرفتن لباش روی لبات نصفه موند
میلی نداشتی این بوسه رو تموم کنی دوتاتونم جوری همو میبوسیدین که انگار تنشه هم بودین..این آرامشی بود که دوتاتونم داشتین..
دستاتو روی دستای لینو که روی شکمت حلقه شده بود گذاشتی و بدون هیچ مشکلی درحال بوسیدن همدیگه بودین
*end
۲۳.۴k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.