پارت هفتم شکار مرگ 🔪🖤
حدود یک هفته گذشت توی اون اتاق زندانی بودم حتی خودشم نمیومد تو اتاق خدمتکار واسم غذا میآورد میرفت
نفسم بیرون. دادم صدا از پنجره شنیدم بلند شدم رفتم سمت پنجره یکی دیدم از ماشین پیاده شد ملی بادیگارد وایساده بودن تعظیم کردن سرش آورد بالا به پنجره نگا کرد سریع قایم شدم همون پسرس لعنتی یعنی الان حال داداشم خوبه؟
بلند شدم رفتم سمت تخت نشستم روش نگا دیوار میکردم که در باز شد .
_ یه چیزی ناراحتم کرد
+ مگه توم ناراحت میشی ؟
_ خوب زبونت دراز شده نبودم
منظورش چیه نبوده یعنی تمام این هفته خونه نبوده اه چرا فرار نکردم
+ فقط جوابت دادم
_ امشب با من شام میخوری بهتره از این به بعد قبول کنی که زنمی کنار بیای باهاش
+ من هیچ وقت با این کنار نمیام
_ دلم نمیخواد بهت آسیبی بزنم پس بهتره به حرفم گوش کنی
ساکت شدم از اتاق رفت بیرون شب شد رو تخت نشسته بودم که در باز شد چند تا خدمتکار با یه لباس اومدم تو ( عکس لباس اسلاید بعد ) گفتن که لباس بپوشم منم پوشیدم آخه چرا باید با همچین لباسی باشم عجیبه فکر میکردم یه لباس لختی قراره تنم کنن
یه رژ کمرنگم برام زدن موهام باز کردن گفتن که برم طبقه پایین از پله ها آروم میرفتم پایین عمارتی که تمام مدت توش بودم اینجوری بوده باور نکردنیه دیدم سر یه میز بزرگ نشسته رفتم کنارش نشستم
+ همچینم زیاد بد نشد که زنت شدم
_ هوم خوبه که فهمیدی
آروم نگام ازش گرفتم نگا کردم به غذا این پسره با اینکه پولداره ولی غذا های ارزون کره ای ترجیح میده ؟ فکر میکردم ازون پسراس که پاستا اسپاگتی میخوره وقتی غذام تموم شد بلند شدم که برم
_ بشین سرجات تا زمانی که نگفتم حق نداری بلندشی
سرجام نشستم دوباره بهش خیره شدم سرش آورد بالا زل زد تو چشام حس معذب بودن بهم دست داد پس جای دیگه آیی نگا کردم
_ زیادی خجالتی دختر کوچولو
+ نه نیستم بعدشم کوچولو نیستم
_ پس بزرگی ؟
_ الان میخوای درمورد این چیز مزخرف بحث کنی
نگاه کوتاهی بهم کرد به غذا خوردنش ادامه داد وقتی خورد نگاش کردم
_ خدمتکار میتونه عمارت نشونت بده بعدم میارت توی اتاقمون
+ اتاقمون ؟
چیزی نگفت رفت . خدمتکار اومد سمتم کل عمارت نشونم داد دفتر اون پسره عوضیم نشونم داد گفت هیچ وقت نرم
بردم به اتاقی که گفته بود لخت بود البته با شلوار موهاش خیس بود خوابش برده بود رو تخت به نظر میاد حمام بوده
+ هوففف چقدر عوضیه ولی با این حال چه کیوته
خوابش خیلی سنگین بود شروع کردم خشک کردن موهاش پتو کشیدم روش که پایین تخت خوابم برد
فردا......
نفسم بیرون. دادم صدا از پنجره شنیدم بلند شدم رفتم سمت پنجره یکی دیدم از ماشین پیاده شد ملی بادیگارد وایساده بودن تعظیم کردن سرش آورد بالا به پنجره نگا کرد سریع قایم شدم همون پسرس لعنتی یعنی الان حال داداشم خوبه؟
بلند شدم رفتم سمت تخت نشستم روش نگا دیوار میکردم که در باز شد .
_ یه چیزی ناراحتم کرد
+ مگه توم ناراحت میشی ؟
_ خوب زبونت دراز شده نبودم
منظورش چیه نبوده یعنی تمام این هفته خونه نبوده اه چرا فرار نکردم
+ فقط جوابت دادم
_ امشب با من شام میخوری بهتره از این به بعد قبول کنی که زنمی کنار بیای باهاش
+ من هیچ وقت با این کنار نمیام
_ دلم نمیخواد بهت آسیبی بزنم پس بهتره به حرفم گوش کنی
ساکت شدم از اتاق رفت بیرون شب شد رو تخت نشسته بودم که در باز شد چند تا خدمتکار با یه لباس اومدم تو ( عکس لباس اسلاید بعد ) گفتن که لباس بپوشم منم پوشیدم آخه چرا باید با همچین لباسی باشم عجیبه فکر میکردم یه لباس لختی قراره تنم کنن
یه رژ کمرنگم برام زدن موهام باز کردن گفتن که برم طبقه پایین از پله ها آروم میرفتم پایین عمارتی که تمام مدت توش بودم اینجوری بوده باور نکردنیه دیدم سر یه میز بزرگ نشسته رفتم کنارش نشستم
+ همچینم زیاد بد نشد که زنت شدم
_ هوم خوبه که فهمیدی
آروم نگام ازش گرفتم نگا کردم به غذا این پسره با اینکه پولداره ولی غذا های ارزون کره ای ترجیح میده ؟ فکر میکردم ازون پسراس که پاستا اسپاگتی میخوره وقتی غذام تموم شد بلند شدم که برم
_ بشین سرجات تا زمانی که نگفتم حق نداری بلندشی
سرجام نشستم دوباره بهش خیره شدم سرش آورد بالا زل زد تو چشام حس معذب بودن بهم دست داد پس جای دیگه آیی نگا کردم
_ زیادی خجالتی دختر کوچولو
+ نه نیستم بعدشم کوچولو نیستم
_ پس بزرگی ؟
_ الان میخوای درمورد این چیز مزخرف بحث کنی
نگاه کوتاهی بهم کرد به غذا خوردنش ادامه داد وقتی خورد نگاش کردم
_ خدمتکار میتونه عمارت نشونت بده بعدم میارت توی اتاقمون
+ اتاقمون ؟
چیزی نگفت رفت . خدمتکار اومد سمتم کل عمارت نشونم داد دفتر اون پسره عوضیم نشونم داد گفت هیچ وقت نرم
بردم به اتاقی که گفته بود لخت بود البته با شلوار موهاش خیس بود خوابش برده بود رو تخت به نظر میاد حمام بوده
+ هوففف چقدر عوضیه ولی با این حال چه کیوته
خوابش خیلی سنگین بود شروع کردم خشک کردن موهاش پتو کشیدم روش که پایین تخت خوابم برد
فردا......
۱۱.۰k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.