فصل سوم
فصل سوم
امیدوارم تا حالا از این رمان لذت برده باشید .
" مهدیس "
با صدای ترمز ماشین از خواب بیدار شدم ...نگاهی به دور ورم انداختم ... کمی کشید تا یادم بیاد کجام و چه اتفاقی افتاده ....ترانه بغل دستم خوابیده بود ... و صحرا هم داشت رانندگی می کرد ..... یعنی هنوز نرسیدیم ؟!..از پنجره ی ماشین به تابلو های سبز رنگ جاده خیره شدم ، آمل پنج کیلومتر دیگه ..پس خیلی نزدیکیم .... با خوش حالی نشستم سرجام و گوشیمو از تو جیبم در اوردم و به مامانم زنگ زدم ..بعد از خوردن چند بوق مامان تلفنو جواب داد ...
_ الو .. سلام مامانی....
_ قربونت برم ... من دلم برات یه ذره شده !
_ حدث بزن ....
_ آره ... داریم میایم شمال
_ الهی فدات شم اینجوری نگو .... ما ، پنج کیلومتری آملیم
_ چشم ... چشم حتما .. خداحافظ .
تلفنمو قطع کردم و گذاشتمش توی جیبم ...صحرا وقتی متوجه شدش من از خواب بیدار شدم .... صدای ضبط ماشینو بلند کرد تا ترانه ی خوابالورم از خواب بیدارکنیم !....آهنگ زد بازی رو گذاشت که خیلی بِکوب .. بِکوب بود و صدای ضبطم تا آخر برده بود بالا .... گوشامون سوت می کشید ..
چرا نشستی بلا ازسرجات پاشو ... وسط این همه میخوام برقصم باتو
تریپ میدونی چیه میشناسی مارو .... الآن نمیریم خونه هستیم اینجا تا صبح
همه دارن باهم وسط می رقصن ... نیازی نیست معرفی کنی من کی هستم
با دافم نشستم ، یه گوشه با شامپاین ... میزاره رو لبام یدون ماچ ....هو ....
بیا ببرمت طرفی که تاریکه ...... دستم بخزه رو کمر باریکت
نترس دختر انقدر نرو حاشیه .... اینی که می بینی درسته ام جی
ای بابا زاخارا ول نمی کنن ..... جا باز کنید که دخترا بترکونن
دیگه الآن نیست وقت رقصت روی زمین .... نمیخواد بچرخی باکف سرت روی زمین ... هو ...
صاحبخونه روهم بریز عطر و ریلکس کنم امشب نمیخوام شادباشم
ببخشید خانومی دافم هست بامن ........ پس فقط تو برقص واسه ام
چرا نشستی بلا ازسرجات پاشو ... وسط این همه میخوام برقصم باتو
تریپ میدونی چیه میشناسی مارو .... الآن نمیریم خونه هستیم اینجا تا صبح
میترسی برقصی از دفعه ی اولت ... یاکه زیادی لیزه کفی صندلت ...
بدو بیا عشقم تو رو میخوام امشب .... از آشپزخونه اّک برو بیا یِِکم ...
صبرکن ام جی شعر بگه ... بعد برو کونتو تو وسط قر بده ...
سر تا پاتو بلرزون تو مثل زلزله .... اسم زد بازی بیار رو لب قرمزت
کلک نگاه کن به من ..... اسمم تو ی چشمم صدا کن بخند ..
بعد بگو میخوایی منو بذار خُل بشم ... بیا بریم دختر ... یه جای بهتر ... چون امشب میخوام برقصی بام کنار استخر
اگه دوست داری میریم شراب بالا .... دود می کنیمو میشم خراب حالا
چرا نشستی بلا از سرجات پاشو وسط این همه میخوام برقصم باتو
تریپ میدونی چیه میشناسی مارو ... الآن نمیریم خونه هستیم اینجا تاصبح
چرا نشستی بلا از سر جات پاشو .... وسط این همه میخوام برقصم باتو
تریپ میدونی چیه میشناسی مارو .... الآن نمیریم خونه هستیم اینجا تا صبح
***
" ترانه "
اههههههههه ..... صحرااااا صدای اون لامصّّبو کمش کن !.....اما صحرا به جای اینکه صداشو کمتر کنه بدتر صدای ضبطو بردش بالا ... باکلافگی از جام بلند شدم و گفتم :_ شما دوتا گودبایل پارتی گرفتید ؟!...._صحرا _ خانوم خوابالو ... رسیدیم نمیخواید پاشید ؟!.....متعجب به دور و ورم نگاه کردم ..... جدی .. جدی رسیده بودیم آمل !...._ چقدر زودگذشت._مهدیس _ واسه اینکه جنابالی کل مسیرو خواب بودید !....سریع نمیم خیز شدم کف ماشین و کیفمو برداشتم و از توش آینه کوچکی در اوردم و نگاهی به چهره ی خودم انداختم ...از بس خوابیده بودم چشمام پوف کرده بود .... رنگم زد و بی آرایش بود ....بهتره قبل ازاینکه برسیم یه رنگ و رویی به قیافه ام بدم ....روژلب گلبهی ای از توی کیفم در اوردم و مالیدم .... پشت سرش هم یه خط چشم نازک و کمی ریمل زدم ....خلاصه چهره ام از این رو به اون رو شد ..._ آخیش ... حالا قیافه ام بهترشد ...
***
صحرا جلوی در خونمون ماشینو نگهداشت ...از ماشین پیاده شدم و چمدونم را از توی صندوق عقب ماشین صحرا برداشتم ..با صحرا و مهدیس هم رو بوسی کردم و از ماشینشون دور شدم و به طرف خونه مون رفتم و زنگ درو زدم
_ کیه ؟
_ منم مامان جان درو بازکن ...
مامان _ وایی ترانه تویی الهی دورت بگردم مادر بیاتو ...
مامان در خونه رو باز کرد .... وارد خونه شدم و درو پشت سرم بستم ....وایی ... چقدر دلم برای این خونه تنگ شده بود .....چشمامو بستمو نفس عمیقی کشیدم ...این خونه بوی زندگی میداد ...
***
" صحرا "
وقتی ترانه رو در خونشون پیاده کردم ... باهاش خداحافظی کردیم و راه افتادیم ... حالا نوبت مهدیس بود که برسونمشون درخونشون فاصله ی خونه ی منو مهدیس و ترانه فقط یه خیابون بودش ..بعد از رسوندن مهدی
امیدوارم تا حالا از این رمان لذت برده باشید .
" مهدیس "
با صدای ترمز ماشین از خواب بیدار شدم ...نگاهی به دور ورم انداختم ... کمی کشید تا یادم بیاد کجام و چه اتفاقی افتاده ....ترانه بغل دستم خوابیده بود ... و صحرا هم داشت رانندگی می کرد ..... یعنی هنوز نرسیدیم ؟!..از پنجره ی ماشین به تابلو های سبز رنگ جاده خیره شدم ، آمل پنج کیلومتر دیگه ..پس خیلی نزدیکیم .... با خوش حالی نشستم سرجام و گوشیمو از تو جیبم در اوردم و به مامانم زنگ زدم ..بعد از خوردن چند بوق مامان تلفنو جواب داد ...
_ الو .. سلام مامانی....
_ قربونت برم ... من دلم برات یه ذره شده !
_ حدث بزن ....
_ آره ... داریم میایم شمال
_ الهی فدات شم اینجوری نگو .... ما ، پنج کیلومتری آملیم
_ چشم ... چشم حتما .. خداحافظ .
تلفنمو قطع کردم و گذاشتمش توی جیبم ...صحرا وقتی متوجه شدش من از خواب بیدار شدم .... صدای ضبط ماشینو بلند کرد تا ترانه ی خوابالورم از خواب بیدارکنیم !....آهنگ زد بازی رو گذاشت که خیلی بِکوب .. بِکوب بود و صدای ضبطم تا آخر برده بود بالا .... گوشامون سوت می کشید ..
چرا نشستی بلا ازسرجات پاشو ... وسط این همه میخوام برقصم باتو
تریپ میدونی چیه میشناسی مارو .... الآن نمیریم خونه هستیم اینجا تا صبح
همه دارن باهم وسط می رقصن ... نیازی نیست معرفی کنی من کی هستم
با دافم نشستم ، یه گوشه با شامپاین ... میزاره رو لبام یدون ماچ ....هو ....
بیا ببرمت طرفی که تاریکه ...... دستم بخزه رو کمر باریکت
نترس دختر انقدر نرو حاشیه .... اینی که می بینی درسته ام جی
ای بابا زاخارا ول نمی کنن ..... جا باز کنید که دخترا بترکونن
دیگه الآن نیست وقت رقصت روی زمین .... نمیخواد بچرخی باکف سرت روی زمین ... هو ...
صاحبخونه روهم بریز عطر و ریلکس کنم امشب نمیخوام شادباشم
ببخشید خانومی دافم هست بامن ........ پس فقط تو برقص واسه ام
چرا نشستی بلا ازسرجات پاشو ... وسط این همه میخوام برقصم باتو
تریپ میدونی چیه میشناسی مارو .... الآن نمیریم خونه هستیم اینجا تا صبح
میترسی برقصی از دفعه ی اولت ... یاکه زیادی لیزه کفی صندلت ...
بدو بیا عشقم تو رو میخوام امشب .... از آشپزخونه اّک برو بیا یِِکم ...
صبرکن ام جی شعر بگه ... بعد برو کونتو تو وسط قر بده ...
سر تا پاتو بلرزون تو مثل زلزله .... اسم زد بازی بیار رو لب قرمزت
کلک نگاه کن به من ..... اسمم تو ی چشمم صدا کن بخند ..
بعد بگو میخوایی منو بذار خُل بشم ... بیا بریم دختر ... یه جای بهتر ... چون امشب میخوام برقصی بام کنار استخر
اگه دوست داری میریم شراب بالا .... دود می کنیمو میشم خراب حالا
چرا نشستی بلا از سرجات پاشو وسط این همه میخوام برقصم باتو
تریپ میدونی چیه میشناسی مارو ... الآن نمیریم خونه هستیم اینجا تاصبح
چرا نشستی بلا از سر جات پاشو .... وسط این همه میخوام برقصم باتو
تریپ میدونی چیه میشناسی مارو .... الآن نمیریم خونه هستیم اینجا تا صبح
***
" ترانه "
اههههههههه ..... صحرااااا صدای اون لامصّّبو کمش کن !.....اما صحرا به جای اینکه صداشو کمتر کنه بدتر صدای ضبطو بردش بالا ... باکلافگی از جام بلند شدم و گفتم :_ شما دوتا گودبایل پارتی گرفتید ؟!...._صحرا _ خانوم خوابالو ... رسیدیم نمیخواید پاشید ؟!.....متعجب به دور و ورم نگاه کردم ..... جدی .. جدی رسیده بودیم آمل !...._ چقدر زودگذشت._مهدیس _ واسه اینکه جنابالی کل مسیرو خواب بودید !....سریع نمیم خیز شدم کف ماشین و کیفمو برداشتم و از توش آینه کوچکی در اوردم و نگاهی به چهره ی خودم انداختم ...از بس خوابیده بودم چشمام پوف کرده بود .... رنگم زد و بی آرایش بود ....بهتره قبل ازاینکه برسیم یه رنگ و رویی به قیافه ام بدم ....روژلب گلبهی ای از توی کیفم در اوردم و مالیدم .... پشت سرش هم یه خط چشم نازک و کمی ریمل زدم ....خلاصه چهره ام از این رو به اون رو شد ..._ آخیش ... حالا قیافه ام بهترشد ...
***
صحرا جلوی در خونمون ماشینو نگهداشت ...از ماشین پیاده شدم و چمدونم را از توی صندوق عقب ماشین صحرا برداشتم ..با صحرا و مهدیس هم رو بوسی کردم و از ماشینشون دور شدم و به طرف خونه مون رفتم و زنگ درو زدم
_ کیه ؟
_ منم مامان جان درو بازکن ...
مامان _ وایی ترانه تویی الهی دورت بگردم مادر بیاتو ...
مامان در خونه رو باز کرد .... وارد خونه شدم و درو پشت سرم بستم ....وایی ... چقدر دلم برای این خونه تنگ شده بود .....چشمامو بستمو نفس عمیقی کشیدم ...این خونه بوی زندگی میداد ...
***
" صحرا "
وقتی ترانه رو در خونشون پیاده کردم ... باهاش خداحافظی کردیم و راه افتادیم ... حالا نوبت مهدیس بود که برسونمشون درخونشون فاصله ی خونه ی منو مهدیس و ترانه فقط یه خیابون بودش ..بعد از رسوندن مهدی
۲۵۲.۶k
۰۲ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.