دوش رفتم به خرابات مرا راه نبود ، میزدم ناله و فریاد کس ا
دوش رفتم به خرابات مرا راه نبود ، میزدم ناله و فریاد کس از من نشنود ، یا نبود هیچ کس از باده فروشان بیدار ، یا که من هیچ بدم هیچ کسم در نگشود ، پاسی از شب چو بشد بیشترک یا کمتر ، رندی از غرقه برون کرد سر و رخ بنمود ، گفت خیر است در این وقت که را می خواهی ، بی محل آمدنت بر در ما بهر چه بود ، گفتمش در بگشا گفت برو هرزه مگو ، کاندرین وقت کسی بهر کسی در نگشود ، این نه مسجد که به هر لحظه درش بگشایند ، که تو دیر آیی و اندر صف پیش استی زود ، گر تو خواهی که دم از صحبت ایشان بزنی ، خاک راه همه شو تا که بیابی مقصود
۷۸۸
۰۳ بهمن ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.