من....درقاب پنجره"
من....درقاب پنجره"
درقاب پنجره نشسته ام
شیشه ها بارانی
چشمهایم بارانی
و کوچه خیس از خاطرات تو
برگها تن داده اند به باد پاییز
همچون من
که دل سپرده ام به فصل برگ ریز
دوره میکنم
جای پایت را
بر تن این کوچه ها
دستانم بر تن شیشه
دور از دستانت
ترانه ی غم دارد
اگر خواستی بیایی
خبر نده
شکوفه میکند این سردستان
به شمیم حضورت
وقتی آمدی
اشکهایم را پاک میکنم
با بغض می خندم
و دستانت را
آه دستانت را.........
وقتی آمدی
از دور نگاهم کن
همانجا
پشت همان پنجره
زمان را منجمد کرده ام.
وقتی آمدی
وقتی آمدی........
این تن تبدار را دریاب....
می آیی
میدانم
اما
تکرار فرسایش انتظار
از من
چه باقی خواهد گذاشت برایت
دیر نکن
دیر میشوم.......
درقاب پنجره نشسته ام
شیشه ها بارانی
چشمهایم بارانی
و کوچه خیس از خاطرات تو
برگها تن داده اند به باد پاییز
همچون من
که دل سپرده ام به فصل برگ ریز
دوره میکنم
جای پایت را
بر تن این کوچه ها
دستانم بر تن شیشه
دور از دستانت
ترانه ی غم دارد
اگر خواستی بیایی
خبر نده
شکوفه میکند این سردستان
به شمیم حضورت
وقتی آمدی
اشکهایم را پاک میکنم
با بغض می خندم
و دستانت را
آه دستانت را.........
وقتی آمدی
از دور نگاهم کن
همانجا
پشت همان پنجره
زمان را منجمد کرده ام.
وقتی آمدی
وقتی آمدی........
این تن تبدار را دریاب....
می آیی
میدانم
اما
تکرار فرسایش انتظار
از من
چه باقی خواهد گذاشت برایت
دیر نکن
دیر میشوم.......
۳.۸k
۱۳ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.