من همیشه وقتی بچه بودم
من همیشه وقتی بچه بودم
به یه کار مامانم خندم میگرفت ..
که میشست روی زمین از روی فرش با انگشتاش اشغال هارو یکی یکی جمع میکرد
به خودم میگفتم چه مادری ساده ای دارم مگه ما جارو برقی نداریم جارو نداریم اخه این چه کاریه مامان با انگشت اشغال هارو جمع میکنه
تا این که بزرگ شدم و غرق غصه هام بودم و به مشگلاتم فکر میکردم
یه لحظه به خودم اومدم دیدم که دست هام پر از اشغاله
که از روی فرش جمع کردم اون وقت یادم اومد
که مادرم اون روزا غصه داشته و به مشکلاتش فکر میکرده
به یه کار مامانم خندم میگرفت ..
که میشست روی زمین از روی فرش با انگشتاش اشغال هارو یکی یکی جمع میکرد
به خودم میگفتم چه مادری ساده ای دارم مگه ما جارو برقی نداریم جارو نداریم اخه این چه کاریه مامان با انگشت اشغال هارو جمع میکنه
تا این که بزرگ شدم و غرق غصه هام بودم و به مشگلاتم فکر میکردم
یه لحظه به خودم اومدم دیدم که دست هام پر از اشغاله
که از روی فرش جمع کردم اون وقت یادم اومد
که مادرم اون روزا غصه داشته و به مشکلاتش فکر میکرده
۵.۴k
۱۷ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.