یه شبهایی تو زندگی هست که
یه شبهایی تو زندگی هست که
وقتی دفترخاطرات زندگیتو ورق میزنی به چیزهایی میرسی
که نمیدونی تقدیرت بودیا تقصیرت...
به ادم هایی میرسی که نمیدونی دردن یا همدرد...
به لحظه هایی میرسی که هضمش واسه دل کوچیکت
سخته وبه دردایی میرسی که برای سن وسالت
بزرگه...
به ارزوهایی که توهم شد...رویاهایی که گذشت...
به چیزهایی که حقت بوداما شد توقع...
وزخم هایی که بانمک روزگارآغشته شده...
واحساسس کهدیگران اشتباه می نامند...
ودست اخردنیایی که بهت پشت کرده...
وبازهم انتهای دفترخودت میمانی...وزخم هایی که
روزگارپشت هم می زند...وسکوت هم دوای
دردش نیست ...
کاش دنیا مهربان تربود...
وقتی دفترخاطرات زندگیتو ورق میزنی به چیزهایی میرسی
که نمیدونی تقدیرت بودیا تقصیرت...
به ادم هایی میرسی که نمیدونی دردن یا همدرد...
به لحظه هایی میرسی که هضمش واسه دل کوچیکت
سخته وبه دردایی میرسی که برای سن وسالت
بزرگه...
به ارزوهایی که توهم شد...رویاهایی که گذشت...
به چیزهایی که حقت بوداما شد توقع...
وزخم هایی که بانمک روزگارآغشته شده...
واحساسس کهدیگران اشتباه می نامند...
ودست اخردنیایی که بهت پشت کرده...
وبازهم انتهای دفترخودت میمانی...وزخم هایی که
روزگارپشت هم می زند...وسکوت هم دوای
دردش نیست ...
کاش دنیا مهربان تربود...
۱.۸k
۰۵ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.