" ساعتی جای خدا "
" ساعتی جای خدا "
من دلم میخواهد ، ساعتی جای خدا می بودم ،
همه را جمع کنم یک به یک ،
مشکل شان حل بکنم
و سپس از آنها ، یک سوالی بکنم ؟
که بگویند به من یک جمله
چه نیازی دارند ؟ تا برآورده کنم ...
و چه لذت بخش است
همه آنها را ، به هر آن خواسته که میخواهند ،
برسانم آنجا ،
و ببینم که چه حالی دارد
دیدن آن لحظه ،
ولی افسوس که این یک رویاست !
که شوم جای خدا ...
پس خدایا چه کنم ؟
در همین لحظه ندایی آمد :
که تو ای بنده من !
میتوانی بروی ،
و به یک بنده محتاج خدا ،
به همان وسع خودت
کمکی بنمایی ،
اشکی از چشم یتیمی ، تو اگر پاک کنی
یا اگر یک گره ای ، از گره ها باز کنی
و اگر همدم و هم فکر اسیری گردی ،
چاره جویی بکنی از دل یک بیچاره ،
آن زمان خواهی دید ، که خدا هستی تو
من دلم میخواهد ، ساعتی جای خدا می بودم ،
همه را جمع کنم یک به یک ،
مشکل شان حل بکنم
و سپس از آنها ، یک سوالی بکنم ؟
که بگویند به من یک جمله
چه نیازی دارند ؟ تا برآورده کنم ...
و چه لذت بخش است
همه آنها را ، به هر آن خواسته که میخواهند ،
برسانم آنجا ،
و ببینم که چه حالی دارد
دیدن آن لحظه ،
ولی افسوس که این یک رویاست !
که شوم جای خدا ...
پس خدایا چه کنم ؟
در همین لحظه ندایی آمد :
که تو ای بنده من !
میتوانی بروی ،
و به یک بنده محتاج خدا ،
به همان وسع خودت
کمکی بنمایی ،
اشکی از چشم یتیمی ، تو اگر پاک کنی
یا اگر یک گره ای ، از گره ها باز کنی
و اگر همدم و هم فکر اسیری گردی ،
چاره جویی بکنی از دل یک بیچاره ،
آن زمان خواهی دید ، که خدا هستی تو
۵۴۰
۱۲ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.