روزی که تنم در این جهان مهمان شد
روزی که تنم در این جهان مهمان شد
روحم به عبور لحظه ها زندان شد
غم جلوه گری کرد در آفاق وجود
آن لحظه که نام نوع ما انسان شد
میخواست به مهمانی دل آید عشق
غم ابر حسد شد و دلم طوفان شد
از جاری بوسه ای شبی وهم آلود
صحرای دلم پراز گل وریحان شد
افسوس که تا به خود بیاید این دل
بگذشت بهار جان و تابستان شد
ما سوخته ایم بعد از آن سجده جبر
آن روز که حکم سجده بر شیطان شد
گاهی هم اگر توبه نمودیم این دل
یاغی شد و باز از سر پیمان شد
رخساره بر افروخته …کی می آیی؟!
آنسان که نباید بشود انسان شد
روحم به عبور لحظه ها زندان شد
غم جلوه گری کرد در آفاق وجود
آن لحظه که نام نوع ما انسان شد
میخواست به مهمانی دل آید عشق
غم ابر حسد شد و دلم طوفان شد
از جاری بوسه ای شبی وهم آلود
صحرای دلم پراز گل وریحان شد
افسوس که تا به خود بیاید این دل
بگذشت بهار جان و تابستان شد
ما سوخته ایم بعد از آن سجده جبر
آن روز که حکم سجده بر شیطان شد
گاهی هم اگر توبه نمودیم این دل
یاغی شد و باز از سر پیمان شد
رخساره بر افروخته …کی می آیی؟!
آنسان که نباید بشود انسان شد
۵۳۳
۲۷ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.