گفتم از غنچه ی لبهات بده ، گاز گرفت
گفتم از غنچه ی لبهات بده ، گاز گرفت
گفتم ای وای لبم ، خنده کنان باز گرفت
گفتم اینگونه نبوسند که این رسمش نیست
اخم در ابروی خود کرد و سرِ ناز گرفت
گفتم الفور پشیمان شدم از گفته ی خویش
آنچه می خواست از آخر هم از آغاز گرفت
گفتم امروز سر از سِر تو در می آرم
چهره اش را غمی از هاله ی یک راز گرفت
گفتم ای وای دوباره الکی حرف زدم
عذر خواهم اگر اینبار مرا فاز گرفت
از سرِ آشتی آغوش گشودم که بیا
گفتم از غنچه ی لبهات بده ، گاز گرفت
گفتم ای وای لبم ، خنده کنان باز گرفت
گفتم اینگونه نبوسند که این رسمش نیست
اخم در ابروی خود کرد و سرِ ناز گرفت
گفتم الفور پشیمان شدم از گفته ی خویش
آنچه می خواست از آخر هم از آغاز گرفت
گفتم امروز سر از سِر تو در می آرم
چهره اش را غمی از هاله ی یک راز گرفت
گفتم ای وای دوباره الکی حرف زدم
عذر خواهم اگر اینبار مرا فاز گرفت
از سرِ آشتی آغوش گشودم که بیا
گفتم از غنچه ی لبهات بده ، گاز گرفت
۸۰۵
۲۸ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.