نه فانوسی کنار لحظه های تارمان مانده
نه فانوسی کنار لحظه های تارمان مانده
نه دیگر زلف تاکی بر سر دیوارمان مانده
فقط اندوه میگیرد سراغی از غریبی مان
همان که یارمان بوده کماکان یارمان مانده
بپرس از پیشگوهای محلی این معما را
چقدر از روزهای مثل زهرمارمان مانده؟
چقدر از دلخوشی های کم و کوتاه مان رفته؟
چقدر از زخم های بر جگر بسیارمان مانده؟
سزای خواندن از عشق است در گوش کر جنگل
اگر که قطره خونی گوشه ی منقارمان مانده
تو تقدیر منی ای عشق اما عقل می گوید:
بیا بگذر ز تقدیرت....
همین یک کارمان مانده!
نه دیگر زلف تاکی بر سر دیوارمان مانده
فقط اندوه میگیرد سراغی از غریبی مان
همان که یارمان بوده کماکان یارمان مانده
بپرس از پیشگوهای محلی این معما را
چقدر از روزهای مثل زهرمارمان مانده؟
چقدر از دلخوشی های کم و کوتاه مان رفته؟
چقدر از زخم های بر جگر بسیارمان مانده؟
سزای خواندن از عشق است در گوش کر جنگل
اگر که قطره خونی گوشه ی منقارمان مانده
تو تقدیر منی ای عشق اما عقل می گوید:
بیا بگذر ز تقدیرت....
همین یک کارمان مانده!
۱.۵k
۲۸ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.