بنده ای حاجتی داشت، به درگاه خدا گریه و زاری میکرد، خدا م
بنده ای حاجتی داشت، به درگاه خدا گریه و زاری میکرد، خدا میدانست که اگـــر حاجتش را برآورده کند به ضرر بنده اش خواهد بود، اشکهای بنده اش را میدید اما حاجتش را نمیداد، بنده فریاد زد خدایا دیگه یادت نمیکنم!
خدا لبخند زد و گفت؛
امـــا من همواره به یادتم!!
خدا لبخند زد و گفت؛
امـــا من همواره به یادتم!!
۷۸۶
۲۹ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.