شده گلوت بغض داشته باشه هرچه بغضتو فرو ببری دوباره یدونه
شده گلوت بغض داشته باشه هرچه بغضتو فرو ببری دوباره یدونه درشتتر جاش بشینه و راه نفستو بگیره،شده همه کنارت باشن وتو ب همه لبخند بزنی ودر بازیهاشون شرکت کنی اما ته دلت احساس کنی خیلی تنهایی و هیچکی کنارت نیست،شده دلت برای نگاه و توجه و لمس گرمای مهربانی کسی تنگ بشه و او بجاش غرورو کلاسهای طبقه بندی شدشو تحویلت بده، شده همه رویاهاتو پای یکی بزاری وساده روشون آتیش روشن کنه،شده دستای کسی رو توی بیکسیهاش محکم بگیری و حالا ک واسه خودش کسی شده دستاتو توی سرمای استخون سوز زمستون رها کنه،اصلا شده ب یکی بگی دوست دارم.عاشقتم.نفسمی و او فقط نیشخند بزنه و ازت رد شه!شده چشمه اشکت تو سکوت انقد جاری شه ک حتی حال گریه کردن نداشته باشی،پیش امده فصل پاییز تموم شده باشه توهنوز توی خزان دلگیرمونده باشی و درانتظارجوانه زدنها،برگهای ریخته رو جمع کنی..شده یکی ک خیلی بهت نزدیک ازت خیلی دورباشه..این لحظه ها با همه سکوتشون باهمه بظاهر سادگیشون وبا نادیده گرفتناشون بالاخره یجا یه روز آدمو زمین میزنن و روی تارموهای سیاه با قلموی جادویی نقش سپیدی میکشن.من با این بغض با این سنگینی نفس و قلموی سپید ناآشنا نیستم و فشار غم رو میفهمم.. کاش میتونستم به همه اونایی ک گلوشون بغض داره بگم،بغضتون و زمین بزارین و رها باشین..دنیا اصلا ارزش این همه بغض و غصه،به حال اونی ک هرگز مال تو وبرای تو نیست رو نداره...
۴.۵k
۰۱ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.