تقدیر
تقدیر
غریب بود دنیا با من
انگار می فروخت روزهایم را به من
محاکمه می شد هر روز ، روزهایم به جرم با من بودن
انگار زندانبان خودم بودم
دیگر قصه ای نداشت سرنوشت با من
یک به یک می کشاند روزهایم را ،
و من می پوسیدم
می شکستم با امیدهایم
رؤیایی نداشت تقدیر با من
با من تا او ... پر بود از فاصله
او دستم را نمی گرفت و من دستش را می خواستم
من خط خورده
جا مانده از تقدیر بودم
بازنده این بازی
نمی دانم ، شاید قماری بود و من باختم ...
غریب بود دنیا با من
انگار می فروخت روزهایم را به من
محاکمه می شد هر روز ، روزهایم به جرم با من بودن
انگار زندانبان خودم بودم
دیگر قصه ای نداشت سرنوشت با من
یک به یک می کشاند روزهایم را ،
و من می پوسیدم
می شکستم با امیدهایم
رؤیایی نداشت تقدیر با من
با من تا او ... پر بود از فاصله
او دستم را نمی گرفت و من دستش را می خواستم
من خط خورده
جا مانده از تقدیر بودم
بازنده این بازی
نمی دانم ، شاید قماری بود و من باختم ...
۱.۴k
۰۴ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.