داستان
داستان
روزی پسری به مدرسه رفت شب که میخواست بخوابد از ترس های جن خوابش نبرد و بیدار ماند روزی که به مدرسه رفت دوستانش پیش او رفتن و با او شروع به حرفدزدن کردندصحبت انها از جن و چیزهایدترسناک بود پسر میخواست ار داستانش فرار کند چون خجالت مبکشید که به دوستانش بگوید از جن میترسم او گفت من برم اب بخورم دوستان او گفتند باشه منتظریم برو بخور بیا کارت داریم پسر آبی به دست و صورتش زد و ابی نیز خورد فکر کرد به دوستانش چه بگوید به کلای رفت دوستانش گفتند از جن میترسی پسر چیزی را که نمخواست بگن گفتن پسر گفت نه نمیترسم تازه تازه دوست دارم جن ببینم و با او به بازی بروم خیلی جن را دوست دارم دوستانش که میدانستن میترسد به او گقتن بیا اسن دوربین مخفی بگیر بزن به گوشیه اتاقت ساعت ۳نصف شب بیدار شو یک تار مویت را تو اب بنداز این کار را روبه روی ایینه انجام بده فیلمش همه جا میوفتد ما میتوانیم بیینیم با این دوربین را بگیر اکر الکی باشد میفهمیم واگر واقعی انحام می دهیم پسر با تعجب پرسید برای چی باید این کار را بکنم ولم کنید دوستان او گفتند مگر نمخواستی جن را بیبینی اگر میترسی بگو خجالت هم نکش پسر گفت نه نمیترسم میکنم فیلمشم میارم معلم سر کلاس امد و درس داد مدرسه تعطیل شد بوه ها به خانه برگشتن پسر با ناراحتی به خانه برگشت شب شد پسر دوربین را وصل کرد. و خوابید ساعت ۳نصف شب شد پسر بیدار شد با ترس به اشپز خانه رفت لیوان را پر کرد از آب جلوی آیینه وایساد تار مویش را انداخت
قسمت بعدی این داستان را بعدا میگویم
روزی پسری به مدرسه رفت شب که میخواست بخوابد از ترس های جن خوابش نبرد و بیدار ماند روزی که به مدرسه رفت دوستانش پیش او رفتن و با او شروع به حرفدزدن کردندصحبت انها از جن و چیزهایدترسناک بود پسر میخواست ار داستانش فرار کند چون خجالت مبکشید که به دوستانش بگوید از جن میترسم او گفت من برم اب بخورم دوستان او گفتند باشه منتظریم برو بخور بیا کارت داریم پسر آبی به دست و صورتش زد و ابی نیز خورد فکر کرد به دوستانش چه بگوید به کلای رفت دوستانش گفتند از جن میترسی پسر چیزی را که نمخواست بگن گفتن پسر گفت نه نمیترسم تازه تازه دوست دارم جن ببینم و با او به بازی بروم خیلی جن را دوست دارم دوستانش که میدانستن میترسد به او گقتن بیا اسن دوربین مخفی بگیر بزن به گوشیه اتاقت ساعت ۳نصف شب بیدار شو یک تار مویت را تو اب بنداز این کار را روبه روی ایینه انجام بده فیلمش همه جا میوفتد ما میتوانیم بیینیم با این دوربین را بگیر اکر الکی باشد میفهمیم واگر واقعی انحام می دهیم پسر با تعجب پرسید برای چی باید این کار را بکنم ولم کنید دوستان او گفتند مگر نمخواستی جن را بیبینی اگر میترسی بگو خجالت هم نکش پسر گفت نه نمیترسم میکنم فیلمشم میارم معلم سر کلاس امد و درس داد مدرسه تعطیل شد بوه ها به خانه برگشتن پسر با ناراحتی به خانه برگشت شب شد پسر دوربین را وصل کرد. و خوابید ساعت ۳نصف شب شد پسر بیدار شد با ترس به اشپز خانه رفت لیوان را پر کرد از آب جلوی آیینه وایساد تار مویش را انداخت
قسمت بعدی این داستان را بعدا میگویم
۲.۸k
۲۴ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.