داستان(عشق )
داستان(عشق )
روزی مردی در اتوبوس داد زد همه ی مردم به ترف ان رفتن دست مرد لای در اتوبوس گیر کرد ولی انگشتانش قطع نشد فقط خون میامد بالا بقیه مردن ان را به طرف بیمارستان بردن وقتی انگشتان مرد را بستن دکتر سرما خورده بود به او گفت دستت را بستن میتوانی بروی الان من هم سر ما خوردم میگیری مرد به دستان بسته دوباره به طرف اتوبوس رفت وقتی سوار شد زنی را در حال گریه دید پسر پچه اش هم سر پای مامانش خوابیده بود او در یک نگاه عاشق زن شد در حالی که نگاه میکرد شوهر زن امد به زن گفت عیبی ندارد میرویم بیمارستان میبینیش مرد با چشمانی گریان از اتوبوس پیاده شد در راه نشت با خود گفت حالا چیکار کنم من عاشق شدم باید فراموشش کنم مرد همان ژور که گریه میکرد دستی به شانه اش خورد مردی بود او به او گفت عاشق شدی میدانم توی زندگی منم یه بار عاشق شدم ولب فهمیدن که عشق خیلی بد است چون میدانم کشیدم عشقت ولت کرده منم همین طور مرد پاسخ داد نه نه. انی که عاشقش شدم شوهر داشت در اتوبوس دیدمش گریه میکرد شوهرش برایش اب اورد من نتوانستم از اتوبوس خارج شدم احساس میکنم نفسم گرفته چشمام تار میره وای مرد افتاد مرد دیگر ان را به طرف برد دکتر به ان دارو داد وقتی مرد بیهوش امد دکتر گفت چه شده است مرد پاسخ داد عاشق شدم دکتر گفت من دکتر عشق نیستم و دکتر عشقی هم وجود ندارد
فقط میداتم که
﷼عشق خر است
روزی مردی در اتوبوس داد زد همه ی مردم به ترف ان رفتن دست مرد لای در اتوبوس گیر کرد ولی انگشتانش قطع نشد فقط خون میامد بالا بقیه مردن ان را به طرف بیمارستان بردن وقتی انگشتان مرد را بستن دکتر سرما خورده بود به او گفت دستت را بستن میتوانی بروی الان من هم سر ما خوردم میگیری مرد به دستان بسته دوباره به طرف اتوبوس رفت وقتی سوار شد زنی را در حال گریه دید پسر پچه اش هم سر پای مامانش خوابیده بود او در یک نگاه عاشق زن شد در حالی که نگاه میکرد شوهر زن امد به زن گفت عیبی ندارد میرویم بیمارستان میبینیش مرد با چشمانی گریان از اتوبوس پیاده شد در راه نشت با خود گفت حالا چیکار کنم من عاشق شدم باید فراموشش کنم مرد همان ژور که گریه میکرد دستی به شانه اش خورد مردی بود او به او گفت عاشق شدی میدانم توی زندگی منم یه بار عاشق شدم ولب فهمیدن که عشق خیلی بد است چون میدانم کشیدم عشقت ولت کرده منم همین طور مرد پاسخ داد نه نه. انی که عاشقش شدم شوهر داشت در اتوبوس دیدمش گریه میکرد شوهرش برایش اب اورد من نتوانستم از اتوبوس خارج شدم احساس میکنم نفسم گرفته چشمام تار میره وای مرد افتاد مرد دیگر ان را به طرف برد دکتر به ان دارو داد وقتی مرد بیهوش امد دکتر گفت چه شده است مرد پاسخ داد عاشق شدم دکتر گفت من دکتر عشق نیستم و دکتر عشقی هم وجود ندارد
فقط میداتم که
﷼عشق خر است
۲.۷k
۲۵ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.